کتاب " بهار 82 "
«... ارتش عراق ظرف همان یک هفتهای که تا اجرای مرحلهي پاياني حمله از سوی ما وقفه ایجاد شد، در خط مقدم خودش در مقابل سیلبند عرایض، میدانهای مین وسیعی احداث کرد.برادران تخریبچی ما آمدند، این میادین را شناسایی کردند و با توجه به کمبود وقت، گفتند: مسئلهای نیست. ما همان شب عملیات، این مینها را خنثی خواهیم کرد و با کمترین تلفات نفوذ میکنیم
باز روایی مرحلهی پایانی نبرد حماسی الیبیتالمقدس
براساس برشی از کتاب "بهار 82"
• گزینش و اشاره: حسین بهزاد
اشاره:
... صدام به من گفت: وَفیق؛ اِثنین وَ ثَمانین، وَ ما اَدریکَ اِثنینَ وَ ثَمانین؟ فی رَبیعِ هذَا العام ، جیشی وَ حُکمی، اِقتَربَ حَتی بَوابَهَ اِنهیارِ کامِل!
یعنی؛ [سال هزار و نهصد و] هشتاد و دو! و تو چه میدانی که هشتاد و دو چیست؟ در بهار این سال، ارتش و حکومت من، تا آستانهی فروپاشی کامل پیش رفت.
نقل قول فوق، روایت سرلشکر ستاد وفیق السامرایی؛ از نزدیکترین محارم دیکتاتور جنگافروز و معدوم حاکم بر عراق، طی دوران جنگ هشت سالهی رژیم بعث با ایران است و بیهوده آن را بر مَطلَعِ این اشاره قرار ندادهام. چرا؟... خواهم نوشت.
یک: پاییز سال گذشته و به اهتمام گلعلی بابایی، سومین کتاب از مجموعهی "روایت انصار"؛ کارنامهی تاریخی استان همدان در جنگ تحمیلی، با نام "بهار 82" منتشر شد. علاقهمندان آثار حوزهی مستندنگاری تاریخ دفاعمقدس، عموماً مطلعاند که در عرصهی ادبی مصطلح به "نگارش نقش استانها در جنگ"، استان تاریخی همدان تا به امروز با نشر سه کتاب از مجموعهی "روایت انصار"، در بین تمامی استانهای صاحب یگان رزم دوران دفاعمقدس، همچنان پیشتاز است و جالب اینکه دو جلد از سه جلد انتشار یافته، حاصل قلم پرخونِ دوست و برادرم بابایی است؛ یعنی کتاب اول با عنوان اختصاصی از "الوند تا قراویز" و کتاب سوم؛ "بهار 82".
دو: مصداقِ ارجمند اصل مقدس 110 قانون اساسی، دو سال پیش در ملاقات حضوری خود با جمعی از فعالان فرهنگی کشور، خطاب به بابایی و صاحب این قلم، ضمن ابراز عنایت به آثار قلمی مشترک ما ـ مشخصاً همپای صاعقه و ضربت متقابل ـ فرموده بود: «... کارهای شما را خواندهام؛ بسیار بسیار خوب هستند، فقط نکتهای را به شما متذکر میشوم، اگر میخواهید کارهای بعدی شما به همین خوبی باشد، سعی کنید خسته نشوید. در کارهایی با چنین حجمی، آدم اول که دست به قلم میبرد شوق دارد، ولی اگر خسته و بیانگیزه بشود، کتابهای بعدی کیفیتشان را از دست میدهند. لذا به شما اکیداً سفارش میکنم؛ تا جایی که میتوانید، سعی کنید خسته و بیانگیزه نشوید.»
سه: کتاب اول مجموعهی "روایت انصار" با عنوان "از الوند تا قراویز" پس از چاپ نخست، بیبهره از حتی یک مورد تبلیغ رسانهای، بی سر و صدا توزیع شد و قریب به دو سال است به رغم نایاب شدن آن، ناشر محترم در بند چاپ مجدد نیست که نیست.
کتاب سوم یا همان "بهار 82" سرنوشت به مراتب بدتری پیدا کرد. پاییز پارسال و همزمان با برگزاری کنگرهی فرماندهان و شهیدان دفاعمقدس استان همدان، یکی از دو متولی چاپ کتاب موصوف، صد و خردهای نسخه از آن را برای توزیع در جمع فرماندهان ارشد عملیاتی سپاه کشور طی ایام برگزاری کنگره به آن دیار فرستاد، اما... کل کتابها را فرستادند به انباري!. با این عذر موجه، که چرا نام و آرم متولی دیگر نشرِ "بهار 82" بر عطف و پشت جلد کتاب، درج نشده. بماند که هر دو کتاب مزبور، از کمترین حق مشروع آثاری از این دست؛یعنی تبلیغ در جراید و رسانههای دیداری و شنیداری کشور هم محروم ماندند و... دیگر چه باید گفت؟
چهار: جان کلام؛ گلعلی بابایی، خسته نمیشود، اما شریک قلمی او، که من باشم، هم خسته شدهام و هم بیانگیزه. اشتباه برداشت نشود؛ ما دو نفر نه از کسی توقع دریافت "نوبل ادبی" داریم، نه شنیدن خدا قوت و خسته نباشید، اما اینقدر هست که هر یک از دو کتاب مذکور در فوق، دو، سه سالی شبانهروزی از عمر و جوهر مغز و احساس و عواطف ما را به گرو بردند تا روانهی چاپ شوند. بزرگترین تقدیر و خدا قوت شنیدن برای ما دو نفر، توزیع درست و به موقع و به جای این کتابها بوده، کاری که حضرات نکردند.
پنج: بگذریم! برای شمارهی ویژهی فصل بهار مجلهي "پلاک هشت" برشی ذوقی ـ و شاید کمی مطوّل ـ از کتاب 1070 صفحهای "بهار 82" را، که در برگیرندهي شرح ماوقع مرحلهي چهارم و پایانی عملیات شکوهمند الیبیتالمقدس ـ عمدتاً ناظر به عملکرد قرارگاه فرعی نصرـ2 ـ و شکستن طلسم رخنه ناپذیری دژ سیزده کیلومتری دشمن معبر سیلبند عرایض؛ یا به قول سرلشکر وفیق سامرایی، "سَدِ اَلاِدامه" است، به سلیقهی زمخت خودم انتخاب کردم و سپردم به دست حروفنگار گرامی مجله. با سردبیر محترم هم یک شرط گذاشتم؛ یا این برش برگزیده را، با همین اشارهی نه چندان مختصر چاپ کند و یا، قید چاپ کل مطلب را بزند.
دیگر اینکه نام با مسمّای "بهار 82" را، گلعلی بابایی براساس رازگویی صدام به ژنرال وفیق سامرایی، برای سومین کتاب مجموعهي "روایت انصار"؛ کارنامهی تاریخی استان همدان در جنگ تحمیلی انتخاب کرد. مخاطب کنجکاو و علاقمند به دانستن هرچه بیشتر این وَجهِ تَسمیه را، ارجاع میدهم به اصل کتاب؛ اگر توانست نسخهای از آن را پیدا کند، بردارد و بخواند، تا بیشتر بداند.
این اشاره را، با تکیه کلام قلمی معمولِ حاج احمد متوسلیان، در پایان نامههای آتشین او به آخر میبرم:
«با توکل به خدا، موفق و پیروز باشید.»
والسلام
ـ آن جملهی بنبست شکن
... با تجزيه و تحليل گزارشهاي ارسالي از نحوهي استقرار و تواناييهاي متمرکز یگانهای متراکم سپاه سوم دشمن بر گرداگرد خرمشهر و مشاهدهي وضعيت نيروهاي خودي كه چندان هم رضايتبخش نبود؛ تصميمگيري جهت آغاز هرچه سريعتر مرحلهي چهارم نبرد سهمگین و پرماجرای موسوم به "الیبیتالمقدس" براي فرماندهان ارشد ايراني مشكل به نظر ميرسيد.
محمدابراهيم همت؛ قائممقام فرماندهي تيپ 27، از بحران اخذ تصميم در بين فرماندهان ارشد قرارگاه مركزي كربلا براي طراحي مرحلهي پاياني عمليات اليبيتالمقدس چنين ياد كرده است:
«... وقتی ارتش عراق خرمشهر را اشغال کرد، مستشاران روسی و فرانسوی به پیشنهاد صدام، طرح بیست سالهي دفاع از خرمشهر را طرحریزی و اجرا کردند. در این طرح، میادین وسیع مین، احداث کانالها و خندقهایی در دور شهر و تمام پیشبینیهای بازدارنده برای ادامهي اشغال خرمشهر انجام شده بود؛ بهطوری که دشمن سه رده خاکریز (دژ اول، دژ دوم و خاکریز مارِد از کارون تا جادهي آسفالت اهواز ـ خرمشهر) و از جادهي آسفالت تا شلمچه هم یک خاکریز ممتد شرقی ـ غربی احداث کرد.
همین استحکامات سبب شده بود که دشمن حتی احتمال از دست رفتن خرمشهر را به مخیلهاش راه ندهد؛ چرا که پشت او گرم بود به این استحکامات و نیروهایی که در شهر چیده بود. فقط در اطراف کانال دور خرمشهر، دشمن با هفده گردان پیاده ـ غیر از گردانهای تانکاش ـ حفاظت میکرد. از اینرو، تصور سقوط شهر هم به مغز عراقیها خطور نمیکرد.
برادران عزیز، بسیجیان باایمان!
به خدمت شما عرض کنم که در آن وضعیت بحرانی، بعد از آن همه درگیری، دیگر مغزها خسته شده بودند! یعنی برای مرحلهي نهايي عملیات الیبیتالمقدس هیچکدام از فرماندهان نمیدانستند چه تصمیمی بگیرند. با آن شرایطی که پیش آمده بود، تردید داشتند که آیا داخل خرمشهر بشوند یا نشوند؟ از طرف دیگر؛ چون تلفات داده بودیم، کیفیت نیروهایمان به شدت افت کرد و همین امر باعث شده بود که همهي ما دودل شویم که آیا به داخل خرمشهر برویم یا نرویم؟ اگر برویم، آیا ضربه نخواهیم خورد؟ دیگر هیچکس قدرت تصمیمگیری نداشت. تا اینکه بعد از مرحلهی سوم عملیات الیبیتالمقدس، قرار شد برادران عزیزمان محسن رضایی و صیادشیرازی بروند تهران و در جماران به محضر حضرت امام شرفیاب بشوند. این دو برادر خدمت امام رسیدند و به ایشان عرض کردند: ورود به خرمشهر دارای چنین سختیها است. ما هرچه پیشبینی میکنیم، میبینیم نیروی ما برای اجرای مرحلهي نهایی عملیات کافی نیست. استحکامات دشمن فوقالعاده زیاد است و ما نمیتوانیم به او حمله کنیم؛ ولی باز در عین حال قادر به تصمیمگیری نهایی هم نیستیم. شما نظر بدهید که ما چه باید بکنیم؟ حمله بکنیم یا نکنیم؟
تمام این صحبتها را که مطرح کردند، امام در جواب آنها، فقط یک جمله فرمودند: تا توکّلتان چقدر باشد!
در این لحظه برادران ما ـ رضایی و صیادشیرازی ـ دیگر ننشستند و سریع حرکت کردند به سمت جنوب؛ کل فرماندهان لشکرها و تیپها را احضار کردند و به آنها گفتند: وقتی ما مسایل و مشکلاتمان را با امام مطرح کردیم، ایشان در جواب ما فرمودند: تا توکّلتان چقدر باشد!
این موضوع در روحیهي برادرها خیلی تأثیر گذاشت، طوري كه آنجا برادرها همه به گريه افتادند و ميگفتند: لابد توكّلمان ضعيف است ديگر، لابد توكّل نداريم كه امام چنين صحبتي فرموده! اين شد كه همه عزمشان را جزم كردند تا با توکّل به خدا، خودشان را برای اجرای مرحلهي پاياني عملیات آماده کنند.»(1)
علي صيادشيرازي؛ فرماندهي ارشد نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي در قرارگاه مركزي كربلا پيرامون طرح ابداعي وي و فرماندهي كل سپاه براي مرحلهي پاياني عمليات اليبيتالمقدس، ويژگيهاي آن و يگانهاي برگزيده جهت اجراي اين طرح گفته است:
«... طرح چه بود؟ آن طرحی که [من و فرماندهي كل سپاه] به عنوان جرقهي امید و امداد الهی در ذهن خود احساس کردیم، این بود که گفتیم: درست است که ما بیست و پنج روز است در حال جنگیم و فرماندهان میگویند که بریدهایم و نیروهایمان باید بازسازی شوند؛ ولی این را نمیتوانیم نادیده بگیریم که اگر قرار باشد خونینشهر آزاد شود، الآن باید آزاد شود. این را هم میدانیم که نیرویش را نداریم که آزادش کنیم؛ ولی حداقل میتوانیم خرمشهر را محاصره کنیم؛ یعنی از یک جایی برویم بین خرمشهر و شلمچه. آن دفعه [طی مرحله سوم عملیات در بیست اردیبهشت] که نتوانستیم از شلمچه برویم، حالا از جای دیگر میرویم که آسانتر باشد و اعلام کنیم که خرمشهر را محاصره کردهایم. همین باعث میشود که نیروها بیشتر و زودتر به جبهه بیایند و ما تقویت شویم. آنچه به ذهن ما آمد تا در قدم بعدی شهر آزاد شود، اینطوری بود.
محور را انتخاب کردیم. بهترین و سهلالوصولترین محور برای چنین حرکتی، جادهي خرمشهر به اهواز و شرق آن؛ یعنی رودخانهي عرایض بود. میبایست از این رودخانه هم رد میشدیم. عمق عملیات، چهار ـ پنج کیلومتر بیشتر نبود. نیروها میبایست عبور میکردند و خودشان را به ساحل اروند میرساندند و بعد ما اعلام میکردیم که خونینشهر را محاصره کردهایم؛ در حالی که این محاصره کامل نبود. یک بخش از خونینشهر ـ جنوب شهر ـ را اروندرود تشکیل میداد که آن طرفش دشمن بود. دشمن میتوانست به راحتی، با توپخانه، از آن طرف ما را بکوبد. همهي آتشها هم میرسید؛ از خمپاره گرفته تا توپخانه؛ یعنی نیازی نداشت توپخانهاش را ببرد آن طرف مرز. با داشتن جزایر امّالرصاص و سهیل، خیلی راحت میتوانست پشتیبانیهایش را هم انجام دهد؛ ولی ما همین را هم پیروزی میدانستیم.
میبایست کدام نیروها را انتخاب میکردیم؟ گفتیم از بین لشکرهای ارتش و سپاه، نیروهایی را که توانشان بیشتر است، انتخاب میکنیم. دیگر نمیگوییم قرارگاه فلان بجنگد. ببینیم توی لشکرها، کدام واحدها وضعیتشان بهتر است؛ آن را که سالمتر است، به کار میگیریم.
اگر اشتباه نکرده باشم ـ چون مسأله خیلی مهم بود، هنوز توی ذهنم مانده ـ از سپاه، تیپ 27 محمدرسولالله(صلياللهعليهوآلهوسلم)، تیپ 14 امام حسین(عليهالسلام)، تیپ 8 نجف اشرف، تیپ 35 امام سجاد(عليهالسلام) و تیپ 7 ولیعصر(عج). احتمالاً یک تیپ دیگر هم بود.(2) از ارتش هم، تیپهای 2 و 3 لشکر 21 حمزه و تیپ 1 از لشکر 77 خراسان را برای این منظور انتخاب کردیم. محور سمت چپ که به خونینشهر وصل میشد. البته محور راست و چپ اصلی بودند. محور وسط فقط یک مقدار تعرض میکرد. سمت راست و چپ با دشمن تماس داشتند؛ ولی وسطی فقط از جلو با دشمن تماس داشت و به آب میخورد. قرار شد با هم تک کنند و این کار را انجام دهند.»(3)
ـ ضربت نفري به تيپ مصري
در گذر تشكيل جلسات مستمر توجيهي در قرارگاه فرعی نصرـ2 و مشخصاً تیپ 27 محمدرسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) حجم كار فرماندهان گردانها و مسئولين واحدها به مراتب بيشتر شده، مسؤولیت جدیدی به آنان واگذار میگرديد. از دیگرسو، هر چند طرح کلی عملیات مشخص و طرح مانور تیپ 27 نیز به فرماندهان واحدهای تابع آن ابلاغ شد، لیکن محورهای عملیاتی گردانها هنوز کاملاً از هم تفکیک نشده بودند. در چنین وضعیتی، محمود شهبازی ـ بدون برخورداری از مساعدت جانشین خود حسین همدانی؛ که پس از مجروحیت شدید در مرحلهي دوم نبرد برای مداوا به پشت جبهه تخلیه شد ـ تدوین طرح مانور گردانها برای ورود به این مرحله از عملیات را شخصاً عهدهدار شد.
در حقیقت میتوان گفت که خلأ ناشی از عدم حضور مستقیم متوسلیان در امر شناسایی منطقه، توسط حضور کارگشای محمود شهبازی پر میشود؛ همچنان که همت نیز؛ نقش ارتباطی تیپ با قرارگاه عملیاتی نصر و قرارگاه مرکزی کربلا و نظارت بر حسن اجرای تدابیر اتخاذ شده توسط متوسلیان در باب بازسازی گردانها را به وجه احسن ایفا میکند. محمود شهبازی ضمن دريافت رهنمودهای ردههاي مافوق و پس از جمعبندی، آنها را به بهترین نحو، به مسئولین گردانها و واحدهای تیپ 27 انتقال میدهد؛ بهطوری که وی در جلسات توجیهی تیپ، همیشه یک پای اصلی مباحثهها است.
در جلسهي صبح روز چهارشنبه بیست و نه اردیبهشت 1361 که در محل سنگر تاکتیکی قرارگاه فرعی نصرـ2 در حاشیهی دژ مرزی با حضور متوسليان، شهبازي، محمودزاده، جعفر حاجيمشهدي و راوي تيپ 27؛ امير رزاقزاده برگزار میشود، محمود شهبازی تلاش میکند تا نکات مبهم محدودهي عمل جدید واگذار شده به قرارگاه فرعی نصرـ2 در محور سيلبند عرايض، واقع در غرب جادهي اهواز ـ خرمشهر خصوصاً آرایش متراکم تانکهای تیپ 22 زرهی دشمن را برای متوسلیان تشریح کند:
«... متوسلیان: ما اگر پشت رودخانه "عرایض" پدافند کنیم، دشمن چه حرکتی میتواند انجام دهد؟
شهبازی: دشمن تانکهاي تيپ 22 زرهي خودش را در چهار کیلومتری ما میچیند و محدودهي پدافندی ما را از همان فاصلهي چهار كيلومتري با خيال راحت میکوبد.
متوسلیان: خوب، یک کاری بکنیم که دشمن مجبور شود تانکهای خودش را بزند به رودخانهي عرایض؛ که در آن صورت، از فاصلهي چهار کیلومتر نمیتواند نزدیکتر بیاید.
شهبازی: ما اگر فاصله را دو کیلومتر هم حساب کنیم، باز هم نیروهایش را میاندازد و میآید طرف ما.
متوسلیان: اینجا نخلستان است. اصلاً امکان عبور تانک از آن وجود ندارد.
شهبازی: ولی من رفتم و آنجا را دیدم. هرچند یک مقداری نخل آنجا بود، ولی تعدادشان زیاد نبود و منطقه برای مانور زرهی مناسب است.
متوسلیان: حالا با همهي این اوصاف، اگر دشمن بخواهد پشت خاکریز خودش تانک نگه دارد، ما میآییم و از پشت به نیروهای او ضربه میزنیم؛ چنانکه مجبور باشد تا سه کیلومتر از بغل ما را خالی کند؛ یعنی از نخلستان هم عقب بکشند.
شهبازی: به نظر من، ما باید خیلی سادهاندیش باشیم که خیال کنیم عراق در اینجا ـ حاشیهي نهر عرایض ـ فقط دوازده دستگاه تانک و نفربر گذاشته. نخیر، نه تنها اینطور نیست، بلکه تمام نیروهایش را هم مثل میخ اینجا کاشته. ما روز که برای شناسایی تا هفتصد متری کنار جاده میرویم، میبینیم تمام لولههای تانکها از پشت سنگرهای تانک پیداست. به همین دلیل، ما برای اینجا ـ نهر عرایض ـ باید چهار گردان خودمان را مستقیم حرکت بدهیم و بیاوریم جلوی مواضع دشمن و در پشت این سیلبند، همانجا پدافند کنیم.
متوسلیان: یعنی در همان مواضع فعلی دشمن پدافند کنیم؟
شهبازی: بله.
متوسلیان: آمدیم و دشمن اینجا را خواست حفظ بکند و بیاید روی جاده. آنوقت شما چهکار میخواهید بکنید؟ تازه در آن صورت، چنان خط خودش را محکم میکند که حد ندارد. هیچ بعید هم نیست که بیاید روی جاده مستقر شود. ما نمیخواهیم که دشمن فرار کند. هدف اصلی ما، انهدام نیروهای عراق است. ما دنبال آن هستیم که کجا باید به دشمن بزنیم که بتوانیم نیروهای هر چه بیشتری از او را منهدم کنیم.
شهبازی: کجا بزنیم؟ بفرما؛ شما بیا این خاکریز سیلبند عرایض را بگیر؛ من به شما قول میدهم چهل تا تانک اینجا گذاشتهاند؛ به طوری که پنجاه متر به پنجاه متر، لولههایش از پشت خاکریز کاملاً پیدا است.
متوسلیان: درست است. حرف شما درست است؛ منتها ما بنا داریم علاوه بر آنکه این دو تا خاکریز را بزنیم، کل نیروی زرهي دشمن در پشت این سیلبند را هم از بین ببریم. ما با ارتش عراق، جنگِ متکی به ابزار و وسیله نمیتوانیم داشته باشیم. جنگ تانک با تانک نمیتوانیم بکنیم؛ چون حامیان صدام تا دلتان بخواهد، به او تسلیحات میدهند؛ ولی ما با شیوهي جنگی "نفر در برابر ابزار"، روزگارش را سیاه میکنیم.
در اینجا، محمود شهبازی با اشاره به گزارش دریافتی از اطلاعات قرارگاه مرکزی کربلا؛ مبنی بر احتمال به کارگیری یک تیپ کماندویی اعزامی ارتش مصر توسط دشمن در محور عرایض، میگوید:
شهبازی: حالا آمدیم و یک تیپ از نفرات مصری را که به عراق فرستادهاند، اینجا وارد عمل کردند، آن وقت چه باید کرد؟
متوسلیان: خیلی خوب، فرمانده این تیپ مصری وقتی که دید دویستـ سیصد تا از نفراتش توسط برادرهای ما اسیر شدند، میبیند نخیر، اینجا سنبه پر زور است و این حریف، از آنها نیست که شوخی سرش بشود؛ در نتیجه جا میزند و منطقه را خالی میکند. اگر ما بتوانیم به این تیپ یک ضربهي نفری بزنیم، قال قضیه کنده است و دیگر پایش را از گلیم خودش درازتر نمیکند.
شهبازی: واقعیت امر این است که ما نمیتوانیم با وضع فعلی گردانهایمان، به صورت سرتاسری [روش تکِ جبههای] در این خط با دشمن درگیر بشویم. ما باید اول یک گوشهي خاکریز سیلبند عرایض را سوراخ کنیم [روش تکِ رخنهای] و بعد تمامش را بگیریم. یک چیز دیگر که در اینجا به نفع ما تمام میشود، این است که اگر ده متر از سنگرهای دشمن بر روی این خاکریز سقوط کند، تمام خط دشمن سقوط خواهد کرد.
متوسلیان: اگر هم در اینجا موفق نشویم، آنوقت ـ خیلی عذر میخواهم، ببخشید این حرف را میزنم ـ پدر صاحب بچه درمیآید؛ یعنی ما اینجا درب و داغان میشویم.»(5)
در جمعبندی نظریات و تدابیر عملی جهت مانور واحدهای تکور قرارگاه فرعی نصرـ2 در مرحلهي پاياني عملیات الیبیتالمقدس که توسط متوسلیان و محمود شهبازی مطرح گردید، به طور خلاصه این نکات قابل توجه است:
1ـ نظریهي پیشنهادی شهبازی؛ مبنی بر تمرکز دادن ثقل مانور نیروها در عملیات، بر روی سيلبند عرایض، جهت ایجاد رخنهای موضعی در خطوط سراسری دشمن.
2ـ نظریهي پیشنهادی متوسلیان؛ مبنی بر اجرای مانور همزمان و هماهنگ از سه محور "کانال و نهر عرایض"، "جادهي شلمچه ـ تنومهـ بصره"، "نهر خیّن و شطالعرب".
سرانجام پس از یک رشته مباحث فشرده، نظریهي پیشنهادی متوسلیان مورد تصویب مجموعهي فرماندهی قرارگاه فرعی نصرـ2 قرار میگیرد؛ ضمن آنکه پیشنهاد شهبازی برای تکِ رخنهای در سیلبند عرایض هم به تصویب میرسد. هم از این روی، فرماندهان، شناسايي ضربتي منطقهي واگذار شده به قرارگاه فرعی نصرـ2 را در دستور كار واحد اطلاعات تیپ 27، قرار ميدهند.
در همين حال تلاشهاي دشمن در چند روز اخير نيز مورد تجزيه و تحليل قرار ميگيرد. به اين ترتيب و ضمن در نظر گرفتن ساير شرايط و عوامل، تمهیدات جهت مرحلهي پاياني عمليات اليبيتالمقدس، با هدف آزادسازی خرمشهر و با به کارگیری یگانهای تحت امر سه قرارگاه فتح، فجر و نصر براساس طرح مانور نهایی ذیل آمادهي اجرا گردید:
ـ قرارگاه عملیاتی فتح، با تیپهای 14 امام حسین(عليهالسلام) و 8 نجف اشرف، در جناح چپ منطقهي عملیات، مأمور تأمین و پاکسازی شرق و غرب جادهي آسفالت اهواز ـ خرمشهر و ورود به شهر خرمشهر و پاکسازی آن شد.
ـ قرارگاه فرعی فجرـ3 با تیپ 3 از لشکر 77 پيادهي ارتش و تیپهای 35 امام سجاد(عليهالسلام) و 33 المهدی(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) سپاه در بخش میانی منطقهي عملیات، مأمور تأمین و پدافند غرب نهر عرایض و جلوگیری از فرار نیروهای دشمن از خرمشهر و تأمین "پلنو" شد.
ـ قرارگاه عملیاتی نصر، با دو تیپ ادغام شدهي ارتش و سپاه تحت عنوان نصرـ3؛ تیپ 7 ولیعصر(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) و تیپ 3 از لشکر 21 حمزه ارتش و نصرـ2؛ تیپ 27 محمدرسولالله (صلياللهعليهوآلهوسلم) و تیپ 2 از لشکر 21 حمزه ارتش، در جناح راست منطقهي عملیات، مأمور پاکسازی خاکریزهای شمال جادهي آسفالت خرمشهر ـ شلمچه و تأمین مرز جاده و در صورت موفقیت، تأمین نهر خیّن و اروندرود و قطع کامل راه ورودی دشمن در شلمچه شد.
ـ عرایض؛ سیلبند طلسم شده
احمد متوسلیان در باب استعداد نیروهای عملکنندهي خودی در این مرحله و عمدهترین معضل فراروی قرارگاه فرعی نصرـ2 جهت ورود به مرحلهي پایانی نبرد الیبیتالمقدس میگوید:
«... فرماندهان قرارگاه مرکزی کربلا، بنا را بر آن گذاشتند که تیپ 27 محمدرسولالله (صلياللهعليهوآلهوسلم)، تیپ 2 از لشکر 21 حمزه ارتش که با تیپ ما عمل میکرد، تیپ 7 ولیعصر(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) دزفول، تیپ 14 امام حسین(عليهالسلام)، تیپ 8 نجف اشرف به همراه یک تیپ از لشکر 77 پیادهي ارتش و تیپ 3 از لشکر 21 حمزه را در آخرین مرحلهي این عملیات وارد عمل کنند. به دلیل ضیق وقت، ضرورت سرعت عمل و پارهای مسایل، ما فاقد امکان شناسایی دقیق و گستردهي منطقهي محول شده به تیپ خودمان بودیم.»(6)
سعید قاسمی، مسئول وقت واحد اطلاعات عملیات تیپ 27، در تشریح دلایل عدم امکان و توان شناسایی یگانِ موصوف در آن برههي خطیر، روایت روشنگری دارد:
«... در جریان عملیات الیبیتالمقدس، شاید بیشترین ضربات در میان واحدهای ستادی تیپ 27، به واحد اطلاعات عملیات ما وارد شد. با توجه به اینکه عباس کریمی؛ بانی این واحد و مقتدرترین عنصر اطلاعاتی تیپ، در فتحمبین به شدت مجروح شده بود، حاج احمد برای حملهي الیبیتالمقدس، صمد یکتا را به عنوان مسئول این واحد تعیین کرد. ایشان هم روز دوازده اردیبهشت 1361 طی مرحلهي اول عملیات، در جریان مأموریت شناسایی به اتفاق تعدادی از بچههای اطلاعاتی تیپ 27، سوار بر خودرو در حال تردد در خط بودند که با اصابت تیر مستقیم تانک دشمن، ماشین حامل آنها سوخت و برادر صمد هم به شدت مجروح شد. نیروهای امدادگر، پیکر نیمهجان او را که برای آنها قابل شناسایی نبود، با عجله به بیمارستان فرستاده بودند و به همین دلیل، در آن روزها هیچکس حتی حاج احمد هم از سرنوشت ایشان خبر دقیقی نداشت.
برای مرحلهي دوم عملیات، حاج احمد، بهرام میثمی را به عنوان مسئول اطلاعات عملیات تیپ تعیین کرد؛ منتها با مجروحیت ایشان در دژهای مرزی، اینبار حاجی بنده را انتخاب کرد و به دستور حاج احمد در آستانهي شروع مرحلهي پاياني عملیات ناچار شدم مسؤولیت واحد اطلاعات عملیات تیپ 27 را به عهده بگیرم. بگذریم از اینکه کل نیروهای اطلاعاتی موجود در تیپ، در زمانی که سرپرستی این واحد به من محول شد، فقط هشت نفر بودند؛ یعنی تلفات عناصر اطلاعاتی تیپ در مراحل قبلی عملیات، دیگر برای ما کادر زبدهای باقی نگذاشته بود و حالا ما با هشت نفر داشتیم کار شناسایی تیپ محمدرسولالله(صلياللهعليهوآلهوسلم) را در آستانهي مرحلهي پایانی عملیات بزرگی مثل فتح خرمشهر انجام میدادیم.»(7)
البته احداث موانع انبوه مین توسط یگانهای مهندسی تخریب سپاه سوم ارتش عراق طی دوران فترت هفت روزه تا آغاز مرحلهي پایانی عملیات نیز، خود بر سختی کار رزمندگان اطلاعاتی نصرـ2 میافزود؛ چه اینکه به روایت حسن باقري؛ فرماندهي ارشد سپاه در قرارگاه عملیاتی نصر:
«... ارتش عراق ظرف همان یک هفتهای که تا اجرای مرحلهي پاياني حمله از سوی ما وقفه ایجاد شد، در خط مقدم خودش در مقابل سیلبند عرایض، میدانهای مین وسیعی احداث کرد.برادران تخریبچی ما آمدند، این میادین را شناسایی کردند و با توجه به کمبود وقت، گفتند: مسئلهای نیست. ما همان شب عملیات، این مینها را خنثی خواهیم کرد و با کمترین تلفات نفوذ میکنیم.»(8)
به اقتضای تغییر شرایط منطقهی نبرد، وضعیت زمین و آرایش دشمن، قرارگاه فرعی نصرـ2 بار دیگر واحدهای خود را در قالب دو محور عملیاتی سازمان داد.
مسؤولیت فرماندهی محورهای عملیاتی در این مرحله از نبرد نیز، به شرح ذیل تقسیم شد:
ـ محور سلمان، مأمور به تصرف و تثبیت منطقهي نهر خیّن تا اروندرود، به فرماندهی محمود شهبازی.
ـ محور محرم، مأمور به تصرف و تثبیت جادهي شلمچه ـ خرمشهر، به فرماندهی محمدابراهیم همت.
مسؤولیت فرماندهی عملیاتی گردانهای تیپ 27 سپاه و سه گردان ارتشی ادغامی با آنها را که تابع تیپ 2 از لشکر 21 حمزه سیّدالشهدای ارتش بودند، حسبِ تدابیر اعلام شده از سوی قرارگاه عملیاتی نصر، احمد متوسلیان عهدهدار شد و در غیاب سرهنگ فرضالله شاهینراد؛ که بر اثر جراحت شدید به خارج از منطقهی عملیاتی تخلیه شده بود، سرهنگ مصطفی شهری ـ جانشین فرماندهی تیپ 2ـ نیز، فرماندهی پشتیبانی عملیات قرارگاه فرعی نصرـ2 را برعهده گرفت.
با سپري شدن مرحلهي دشوار تثبيت و سازماندهي مجدد واحدهاي رزمي نصرـ2، اكنون زمان يافتن راهكار مناسب جهت زدن به خط به شدت مسلح دشمن در سيلبند عرايض فرا رسيده بود. محمدابراهيم همت در اين باره گفته است:
«... ما برای کار شناسایی در آنجا، فقط متکی به دو نفر بودیم؛ سعید قاسمی و بهرام میثمی، که برادرهای فوقالعاده شجاع و از جانگذشتهای هستند. اگر آن راهکار توی میدان مین شناسایی نمیشد، ما چه جوری میتوانستیم گردانها را حرکت بدهیم، ببریم و در یک تکِ جبههایِ سخت، مقابل دشمن وارد عمل کنیم؟»(9)
سعید قاسمی؛ مسئول واحد اطلاعات ـ عملیات تیپ 27 از معضلات کارِ شناسایی، جهت یافتن گذرگاهی برای عبور رزمندگان خطشکن نصرـ2، در میدان مین مقابل سیلبند عرایض طی شبهای سی و سی و یکم اردیبهشت 1361 اینگونه یاد کرده است:
«... دو شب برای شناسایی و پیدا کردن راهکار مهلت داشتیم. آنجا میدان مین عراق، جلوی خاکریز تیپ 22 زرهی دشمن بر روی سیلبندِ سراسری، راه ما را سد میکرد. عراقیها به فاصلهي هر پانصد متر، یک توپ ضدهوایی چهار لول شیلیکا یا توپ دو لول 23 را مستقر کرده بودند و به سمت شمال، که مسیر تکِ تعیین شده برای بچههای ما بود، اجرای آتش درو میکردند. یک خطِ آتش سراسری و جهنمی درست کرده بودند. در حد فاصل خاکریز آنها تا خط ما هم، میدان مین متراکمی وجود داشت. واحد اطلاعات تیپ هم که از هم پاشیده بود؛ من بودم و بهرام میثمی که با وجود جراحت شدید به منطقه برگشته بود. هفت، هشتتایی نیروی شناسایی هم از گردانها به ما دادند، که اصولاً اینکاره نبودند.
همت ما را ملزم کرده بود برای عبور گردانهای خطشکنِ انصارالرسول به فرماندهی اسماعیل قهرمانی و بلال حبشی به فرماندهی بهمن نجفی؛ که استعداد نیروشان حدود 900 نفر بود و باید راه را برای واحدهای پشت سرشان باز میکردند، برویم و در آن میدان مین، گذرگاهی را شناسایی کنیم. حالا اینکه میگویم "گذرگاه" و نه "معبر"، علت دارد: اصولاً در عرف نظامی، مسیر پاکسازی شده برای حرکت نفر پیاده در میدان مین را گذرگاه مینامند و اصطلاح "معبر" برای مسیر پاکسازی شده جهت حرکت خودرو و تانک در داخل یک میدان مین به کار برده میشود... ما دو شب پیدرپی به شناسایی رفتیم. دشتِ رو به خاکریز بالای سیلبند، ابداً عارضه نداشت. صافِ صاف بود؛ عین کف دست. به هزار مکافات آنجا زیر آتش بیوقفهي این توپهای پدافندی، که روی سر ما تیرتراش اجرا میکردند، در سمت چپ میدان مین، یک گذرگاه به عرض یک و نیم متر را شناسایی کردیم. در مراجعت از شناسایی شب دوم، وقتی خبر موفقیتمان را به همت و حاج محمود شهبازی دادم، اینها از شدت خوشحالی کم مانده بود بال دربیاورند.»(10)
محمدابراهیم همت با اشاره به اهمیت موفقیت یاد شده گفته است:
«... تمام غصهي ما شده بود شناسایی. همینطور با حاج شهبازی نشسته بودیم و خودخوری میکردیم. شبها که عراق بالای آن خاکریزِ روی سیلبند منور میزد، یادم هست حاج شهبازی با دیدن اجرای آتش دروی آن همه توپ پدافند به سمت خط ما، دست پشت دست میزد و میگفت: اللهاکبر، همتجان، این یکی دیگر شوخیبردار نیست، اینجا یک نفر هم به زور میتواند به شناسایی برود، چه جوری میخواهیم شب عملیات از اینجا چند تا گردان عبور بدهیم؟ خدا خودش به داد ما برسد!.
از ردههای بالا هم مرتب به حاج احمد فشار میآوردند و میپرسیدند شما دارید چه کار میکنید؟ زودتر گزارش شناساییتان را بدهید.
سرانجام، موقعی که سعید [قاسمی] آمد و گزارش شناسایی آنجا را به ما داد، انگار باری به سنگینی یک کوه از روی دوش من و حاج شهبازی برداشته شد. تا آن باریکهي یک متر و نیمی را نشناخته بودیم، کجا میتوانستیم نیروهای دو تا گردان خطشکنمان را از آنجا عبور بدهیم؟»(11)
غلامحسین افشردی (مشهور به حسن باقری)؛ فرماندهي قرارگاه عملیاتی نصر ـ سپاه ـ از تدابیر دشمن برای حفظ خرمشهر و شناسایی خط دفاعی ارتش بعث بر روی خاکریز سیلبند سراسری عرایض میگوید:
«... از نظر نظامی حدس زده میشد که صدام مطمئن است منطقهي تحت اشغال خودش را حفظ میکند. البته دشمن شمال شرقی خرمشهر را که بین "مارِد" و جادهي آسفالت اهواز ـ خرمشهر بود، رها کرد و از طرفِ جنوب، به یک خاکریز آمد و در آنجا مستقر شد. دیگر هیچ نشانهای از اینکه ارتش عراق میخواهد عقبنشینی کند و یا خرمشهر را تخلیه کند، وجود نداشت. بهخصوص با بررسی عکس هوایی گرفته شده از منطقه، این حدس ما به یقین مبدل شد که ارتش عراق به فاصلهي تقریبی شش کیلومتری شرق شلمچه، بر روی اروندرود، پُلی احداث کرده است. شناساییها نسبت به آن خاکریز عراقیها روی سیلبند عرایض، با موفقیت انجام شد. و قرار شد مرحلهي آخر عملیات انجام شود. مشکل اصلی ما در این مرحله از عملیات، آن بود که در مقابل ما، یک خط پدافندی سراسری که در حدود دوازده، سیزده کیلومتر طول داشت، واقع شده بود. منظورم خاکریز روی سیلبند عرایض است. مهندسی ارتش عراق هم جلوی این خط دفاعی عظیم، چندین رده سیم خاردار کشیده و مینگذاری کرده بود.»(12)
از آنجا كه زدن به خطِ به شدت مسلح سيلبند عرايض، كه در پشت آن انبوهي از تانكهاي تيپ 22 زرهي ارتش عراق آرايش گرفته بودند، مستلزم برخورداري رزمندگان قرارگاه فرعي نصرـ2 از سلاحهاي ضدزره مؤثر؛ به ويژه موشكهايي چون دراگون بود، محمود شهبازي شخصاً دست به كار يافتن راه حلي براي تأمين اين سلاحهاي كمياب شد.
علياكبر مختاران؛ از رابطين واحد پشتيباني تيپ 27 با سپاه استان همدان در اين رابطه ميگويد:
«... پس از آنكه مرحلهي دوم عمليات اليبيتالمقدس با همهي سختيهايش تمام شد، یک روز حاج محمود شهبازي صدايم كرد و گفت: آقاي؛ مختاران خوب گوش كن ببين چه ميگويم. الآن بچههاي ما تا نزديكيهاي خرمشهر پيش رفتهاند و دارند براي آزادي كامل خرمشهر دورخيز ميكنند. اين نامه را بگير و برو پادگان ابوذر در سرپلذهاب و آن تعداد از موشكهاي دراگون را كه آنجا داريم، سريع بردار و به اينجا بياور. من هم گفتم: چشم. اول آمدم همدان و از آنجا هم راه افتادم به سمت سرپلذهاب.
نرسيده به اسلامآباد غرب، در منطقهي حسنآباد، ماشين من چپ كرد. بچههايي كه همراهم بودند با كلي مشقت من را تا سرپلذهاب رساندند. آنجا رفتم پيش عليرضا حاجيبابايي؛ كه آن موقع مسؤول محور میانی جبههی سرپلذهاب بود. نامهي حاج محمود شهبازي را به او تحويل دادم و گفتم براي آزادسازي خرمشهر، نياز به موشك داريم. حاج محمود گفته موشكهايي كه اينجا داريم را بدهيد ببريم جنوب. ايشان هم فرستاد رفتند، موشكها را بار زدند. بعد هم گفت: ماشين آماده است. موشكها را بگير و برو. تا خواستم از تخت بلند شوم، دكتر آمد و گفت: مهرههاي گردنت آسيب ديده، كمرت مصدوم شده، اصلاً صلاح نيست با اين وضعيت جسمي، پشت فرمان بنشيني. گفتم: ولي آقاي دكتر، من مأموريت دارم. بايد اين موشكها را هر چه زودتر به بچهها برسانم. دكتر گفت: از من گفتن بود. حالا هم اگر بخواهي بروي، بايد اين برگه را امضاء كني كه با مسؤوليت خودت داري از بيمارستان مرخص ميشوی. آن برگه را هم من و هم عليرضا حاجيبابايي امضاء كرديم و بعد هم من با محمولهی موشك دراگون، راهي جنوب شدم.»(13)
ـ بحرانِ کشفِ بهترین راهکار
سرانجام با خاتمهی مأموریت به ظاهر ناممکن شناسايي؛ يافتن راهكار مناسب جهت زدن به سيلبند عرايض و سازماندهي و تجديد قواي واحدهاي عملكننده، همه چيز براي زدنِ ضربهي آخر به دشمن و آزادسازي خرمشهر مهيا شده بود. ورود به اين مرحله از عمليات، سختترين مراحل تصميمگيري براي فرماندهان خودي به حساب ميآمد.
غلامعلي رشيد؛ فرماندهي سپاهي قرارگاه عملياتي فتح، پيرامونِ دشواريهاي مرحلهي پاياني نبرد اليبيتالمقدس گفته است:
«... دشوارترين مرحلهي عمليات اليبيتالمقدس همان مرحلهي آخر، يعني ورود به خرمشهر بود كه قرارگاههاي فتح و نصر، بايستي با چرخش به جنوب و پيشروي به طرف هدف اصلي؛ يعني خرمشهر، آنجا را آزاد ميكردند و اين در حقيقت، نقطهي بحراني عمليات اليبيتالمقدس بود كه واحدهاي ما پشت دروازههاي خرمشهر، براي دو هفته متوقف شدند و انديشه ميكرديم كه چگونه اين مرحلهي نهايي را عمل كنيم كه اولاً؛ موفق و پيروز بشويم و ثانياً؛ تلفات سنگيني ندهيم و ثالثاً؛ دشمن نيز با تخليهي خرمشهر، ارزش تصرف آن را به دست رزمندگان اسلام كاهش ندهد (اين احتمال را هم ميداديم). چون مرحلهي سوم را با تعجيل و بدون فراهم آوردن عمده قوا آغاز كرديم، دشمن به شدت در محور شلمچه مقاومت كرد و ما موفق نشديم. كمي دچار خوف و نگراني شديم و 12 روز را در اين انديشه به سر ميبرديم كه به چه ترتيبي و با چه تدبيري مرحلهي نهايي و آخر را به پايان برسانيم؛ آيا مجدداً مرحلهي سوم را با قواي بيشتري تكرار كنيم؟ آيا از محور وسط؛ يعني با اتكاء به جاده ورودي اهواز ـ خرمشهر وارد شهر بشويم؟ آيا از منطقه و محور بين رودخانهي كارون و جادهي اهواز ـ خرمشهر استفاده كنيم و از شمال شرق خرمشهر، وارد شهر بشويم؟
آيا تركيبي از اين محورها و يا همه را با هم عمل كنيم؟ نظريات متعددي وجود داشت و ما در بحران كشف بهترين راهكار به سر ميبرديم. بحثهاي مفصل و طولاني صورت گرفت كه مجال پرداختن به آنها در اين مصاحبه نيست. انتخاب هر كدام از راهكارها مشكلات خاص خود را داشت و نكتهي مهم ديگر نيز، اين بود كه با كمبود نيرو هم مواجه بوديم. برخي از واحدها طي دو هفته درگيري و پيشروي توان خود را از دست داده بودند و ما نياز به واحد جايگزين داشتيم كه در دست نبود و در محدودهي قرارگاه فتح و نصر بخشي از واحدها بايد عهدهدار پدافند از مرز ميشدند.
در قرارگاه فتح كه فرماندهي سپاهي آن من بودم، بايستي در اين مرحلهي آخر، لشکر فتح سپاه بدون واحدهاي ادغامي لشکر 92 زرهی ارتش عمل ميكرد. لشكر 92 زرهي كه در مراحل اول و دوم همراه ما بود و به صورت ادغامي عمل ميكرديم؛ در مرحلهي آخر براي ورود به خرمشهر ديگر همراه نبود؛ البته شهيد سرلشكر مسعود منفردنياكي؛ فرماندهي لشكر 92 و آتشهاي توپخانه لشكر همراهي ميكردند و تا آخر در كنار هم بوديم. بنابراين ناچار شديم سه تيپ سپاهی و ارتشی از قرارگاه فجر در منطقهي فتحمبين را به كمك بطلبيم. بنابراين محدودهي بين رودخانهي كارون تا جادهي اهواز ـ خرمشهر را كنار گذاشتيم و هيچ مانوري براي آن ترتيب نداديم و كل توان و قواي خود را متمركز كرديم بين جادهي اهواز ـ خرمشهر تا مرز و از شمال به جنوب با سه قرارگاه حمله كرديم. قرارگاه عملیاتی فتح متشكل از تيپهاي 8 نجف و 14 امام حسين(عليهالسلام) در محور جادهي اهواز ـ خرمشهر به داخل خرمشهر بايد حمله ميكردند. تيپ 25 كربلا از قرارگاه فتح كه در مرحلهي سوم عملیات آسيب بسيار ديد به همراه تيپ 55 هوابرد ارتش، در اين مرحله با ما نبودند. سمت راست ما در محور پل نو، قرارگاه فجر عمل ميكرد و غرب پل نو تا مرز، قرارگاه عملیاتی نصر عمل ميكرد و با تمركز قواي اينچنيني، با ياري خداوند بزرگ وارد عمل شديم.»(14)
ـ آخرين ديدار
حسين همداني؛ جانشين محور عملياتي سلمان قرارگاه فرعی نصرـ2، كه طي مرحلهي دوم عمليات مجروح شده بود، مجدداً به منطقه برگشت تا در امر هدايت نيروها براي مرحلهي پاياني نبرد اليبيتالمقدس، دوباره كمك حال محمود شهبازي باشد. خود او ميگويد:
«... طي همان سيزده روزي كه در منطقه نبودم، مقر فرماندهي نصرـ2، به يك مجموعه سنگر فرماندهي تيپ دشمن، در عمق دوازده كيلومتري غرب جادهي اهواز ـ خرمشهر، نزديك دژ مرزي منتقل شده بود. سنگر حاج محمود شهبازي هم حدود پانصد متر جلوتر از مقر جديد نصرـ2 و رو به سمت جنوب قرار داشت. عصر روز شنبه یکم خرداد 1361 رانندهي وانت، از تأسيسات انرژي اتمي، مستقيم مرا برد جلوي سنگر حاج محمود پياده كرد.
وقتي به اتکای آن عصاهای زیر بغل وارد درگاهي سنگر شدم، ديدم حاج محمود پشت به دهانهی ورودی سنگر، پای بیسیم نشسته و گوشی به دست، دارد با حسن باقری صحبت میکند. چنان سرگرم مکالمهی بیسیم بود، که اصلاً توجهی به اطرافاش نداشت. همانطور که پشت سرش ایستاده بودم، یک دل سیر، او را سیاحت کردم. موهای سر و صورتاش بلند و آشفته بود و پوشیده از گرد و غبار. همان لباس فرم سپاه رنگ و رو رفتهاش را به تن داشت و چفیهی قرمز او هم حمایل گردنش بود. بر اثر هوای دم کردهی داخل سنگر، صورتاش خیس عرق بود. بعد، بیسروصدا، از درگاه ورودی سنگر خودم را عقب کشیدم و بغلِ کفشکن ایستادم و گوش تیز کردم. مسعود نیکبخت و اسماعيل شکریموحد به او گفتند: حاجآقا، اگر گفتی چه کسی آمده؟ بیمعطلی جواب داد؛ صدای سرزنده و بازیگوش او را شنیدم که میگفت: همدانی آمده!
این را که گفت، پاهایم سُست شدند. حرکت کردم طرف درگاه سنگر. با یک شوری دوید طرفام و چنان همدیگر را در آغوش گرفتیم، که اصلاً از دنیا و مافیها، غافل شده بودیم. یکی، دو دقیقه، همانطور که سر به شانهی هم گذاشته بودیم، داشتیم گریه میکردیم و اشک، به پهنای صورت، از چشمهایمان سرازیر بود. بغض کرده بودیم و هیچ کلامی از دهانمان خارج نمیشد. اصلاً نمیتوانستیم بگوئیم چرا اینطور حالمان منقلب شده و داریم مثل طفلهای دبستانی، گریه میکنیم. دست آخر، قدری که آرام گرفتیم، تازه یادمان آمد از هم احوالپرسی کنیم. اولین سؤالی که از من پرسید، این بود: پایت چطور است؟ در ثانی؛ بگو بدانم، کی گفته تو بیایی اینجا؟ گفتم: آقاجان، والله و بالله، چیزی نیست؛ مختصر جراحتی بود، که خوب شده، حالا هم به اجازهی خودم اینجا آمدهام، هیچ کس در این مورد، مقصر نیست.
یک دفعه برگشت طرفِ شکریموحد، با سگرمههایی درهم، به او گفت: تو چرا اینجا به ما زُل زدی؟ ببین اسماعیل، یا همین الآن، بِدو میروی از زیر سنگ هم شده، یک کمپوت میآوری بخوریم، یا همین امروز، تبعیدت میکنم به سپاه همدان! آقای شکریموحد که دیگر به این جَنغولک بازیهای محمود عادت کرده بود، با خنده از جا بلند شد و رفت از گوشهی سنگر، قوطی کمپوتی برداشت، درِ آن را با در بازکنِ ناخنگیر خودش باز کرد و آورد به دست محمود داد و گفت: بفرما؛ نوش جان کن حاجآقا، خاطرجمع باش من بدون شما به آن تبعیدگاه برنمیگردم! محمود دیگر به کَلکَل با او ادامه نداد. برگشت از بنده پرسید: پس حسابی دلات برای من و این اسماعیل تنگ شده بود که برگشتی به این بیابان برهوت، بله؟! گفتم: حاج محمود، خدا را گواه میگیرم؛ این چند شبانهروزی که از شما و بچهها دور بودم، هر لحظهاش، از کل سختیهایی که طی مرحلهی اول و دوم عملیات و موقع دفع پاتکها کشیدیم، برایم سختتر گذشت. صدای مارش عملیات را که از رادیو یا تلویزیون میشنیدم، از خدا میخواستم یا فیالفور مرا به شما برساند، یا قبضِ روحام کند. گفت: خبرت را تا جایی که تو را به اورژانس تیپ رساندند، از احمد [متوسليان] داشتم؛ بعد از آن کجاها رفتی؟
این شد که کل ماوَقعِ آن سیزده شبانهروز را، تلگرافی برایش بازگو کردم.
بعد هم داخل سنگر، نماز مغرب و عشاء را با امامت حاج محمود شهبازی، به جماعت خواندیم. نماز خیلی باحالی بود. همه چیزش با نمازهای پشت جبهه فرق داشت. حالا چون من سمت راستِ صف اول نشسته بودم، از گوشهی چشم، محمود را میدیدم. به سجده که میرفت، با تضرع و صدای لرزانی، خیلی آرام میگفت: اللّهُمَّ اَرزُقنا تُوفیقَ الشَّهادَهَ فی سَبیلِک. این دعا را به آرامی و نهایت خشوع، هر بار در سجدههایش میخواند و صدای خفهی هقهق گریهاش هم، به گوش میرسید. من قبلاً هم نماز خواندن و سجدههای این مرد را دیده بودم، اما این نماز و سجدهها، جنس دیگری داشت. بعد که سر از سجده برمیداشت و به تشهد مینشست، میدیدم یک روند دارد اشک میریزد و قطرههای درشت اشک، از محاسن او، روی زانوهایش میچکند. معلوم بود با تمام وجودش دارد از خدا تمنا میکند که دیگر نماند... و برود.
این نماز مغرب و عشاء و غفیلههایی که آن شب خواند، خیلی طولانی بود. با آنکه وضع پایم اجازه نمیداد چنین نماز مُفَصَلّی بخوانم، اما نمیدانم چه معمایی بود که آن شب، دلام میخواست پابهپای محمود، نماز بخوانم. سرانجام وقتی سلام نماز را داد، قرآن کوچکی را که در جیب بلوزش داشت، بیرون آورد، سورهی فجر را تلاوت کرد و اشک ریخت. بعد از سجدهی شکر، آمد نشست بغل دست من و خیلی خودمانی پرسید: خب حسین؛ بگو بدانم، از اوضاع سپاه همدان چه خبر؟ بچهها حالشان چطور است؟ گفتم: بحمدالله، وضع سپاه همدان خوب است، اما خدا وکیلی، بچههایی که آنجا ماندهاند، در حسرتِ جا ماندن از این عملیات، دارند پرپر میزنند و مثل شمع، میسوزند و آب میشوند. گفت: خدا به آنها خیر بدهد. حضرت امیر(عليهالسلام) در نهجالبلاغه گفته است: هر کس که دلاش با مجاهدین راه خدا باشد و آرزوی جنگیدن در کنار آنها را داشته باشد، مانند این است که لحظه به لحظه در نبرد حضور داشته و شانه به شانهی مجاهدین، جنگیده. راستی، همدان که بودی، وضعیت ادارهی سپاه را چطور دیدی؟ گفتم: همه چیز روی روال جلو میرفت، منتها همهی مسؤولین سپاه استان، متفّقاً میگفتند: ما دائم داریم دعا میکنیم این عملیات هرچه زودتر با پیروزی بچهها و آزادی خرمشهر تمام بشود، تا حاج محمود برگردد اینجا و دوباره خودش ادارهی فرماندهی سپاه را به دست بگیرد.
بدون اینکه حتی پلک بر هم بزند، سر چرخاند توی چشمهایم نگاه کرد. یک هالهی اندوهی را من در نگاهاش دیدم. بعد گفت: میدانی حسین؛ از خدا خواسته بودم موقعی مرا از این عالم ببرد، که از دارِ دنیا هیچ چیزی نداشته باشم. حالا که نگاه میکنم، میبینم از این دنیا، هیچی برایم نمانده. گفتم: محمود، معلوم هست چی داری میگویی؟ گفت: تو فقط گوش کن؛ وصیتنامهام را مدتها قبل نوشتهام. از تو میخواهم به بچههای سپاه همدان بگویی بابت هرچه که از اسفند 59 تا لحظهای که داشتم به جنوب میآمدم از من دیدهاند، مرا حلال کنند.
حرفهایش داشت جگرم را آتش میزد. یک دفعهای ساکت شد. بعد، ناگهان لحناش عوض شد و با همان روحیهی سرزنده و خودمانی گفت: تو امروز، خیلی بیشتر از کوپن خودت با این دو تا عصا ورجه و ورجه کردی. من هم الآن خیلی سرم شلوغ است. همین امشب داریم وارد عمل میشویم. دوباره تیپ؛ دو تا محور تشکیل داده؛ یکی را من باید اداره کنم، آن دیگری را همت. حالا میخواهی اینجا بمانی که چه بشود؟ بهتر است برگردی عقب، پیش همت. گفتم: از قضا خودم هم خیلی دلام برای حاج همت تنگ شده. شاید آخر شب، یک سر پیش او بروم. گفت: نه، همین حالا برو؛ میگویم اسماعیل [شکریموحد] با وانت تو را به آنجا ببرد.»(15)
از بعدازظهر روز شنبه يكم خرداد 1361، كليهي رزمندگان گردانهاي خطشکن تيپ 27 محمدرسولالله(صلياللهعليهوآلهوسلم) در پشت خاكريزهاي كانال عرايض استقرار مييابند تا به محض تاريك شدن هوا، يورش نهايي خود، به سمت مواضع دشمن را شروع كنند.
خبرنگار اعزامي مجلهي اميد انقلاب به قرارگاه فرعی نصرـ2، در گزارش تكميلي خود، پيرامون حال و هواي عاشورايي حاكم بر رزمندگان گردانهاي مسلمبنعقيل و حبيببنمظاهر در آستانهي شروع عمليات مينويسد:
«... بعدازظهر روز شنبه اول خرداد، در خط مقدم و محل استقرار گردان مسلمبنعقیل، همه خود را آماده میکردند، مجهز میشدند و نارنجک، گلولهي آر.پی.جی و فشنگ میگرفتند. با چه دلی و روحیهای مینشستند، دانه به دانه فشنگها را در خشابها جا میدادند. یکی از بچههای دانشآموز اهل دماوند، هر فشنگی را که در خشاب فرو میداد، یک صلوات میفرستاد و از خدا میخواست که فشنگها دقیقاً به هدف بخورد.
در حاشیهي قسمتی از کانال، شاهد بودم که در آن دمِ غروبي، شش نفر از بچهها، کناری نشسته بودند و با هم سینه میزدند. دعای توسل میخواندند و از خدا یاری میطلبیدند.
عدهي زیادی از رزمندگان گردان، در حال توجیه شدن دربارهي نحوهي عملیات بودند. در کنار این برادران رزمنده، ساعاتی را گذراندم. میدانستم و همه میدانستند، که امشب، شب حمله است.
... چند صد متر جلوتر رفتم. در آنجا، نیروهای گردان حبیببنمظاهر مستقر بودند و بچههای این گردان داشتند وسایل خود را جمع میکردند.
نیروهای زحمتکش واحد تدارکات تیپ، مشغول کامل کردن بار ماشینهای گردان حبیب بودند و مهمات، خواربار، کمپوت و کنسرو جیرهی نفرات این گردان را، بار میزدند. بسیاری از بچهها در دستشان گلولهي آر.پی.جی بود. علاوه بر آر.پی.جیزنها، هر نفر از نیروهای گردان، میبایست یک گلولهي آر.پی.جی با خود میآورد. همهي بچهها که آماده شدند، به خط ایستادند. قبل از اینکه سوار کامیونها شوند، نماز را خواندند. بعد از نیم ساعت، با این بچهها، سوار بر ده دستگاه کامیون کمپرسی، به خط مقدم اعزام شدیم. کامیونها پشت سر هم، با چراغهای خاموش میرفتند. بچهها سر در گوش هم گذاشته، با هم نجوا میکردند. صدای تلق و تلق قمقمه و اسلحه که به بدنهي ماشین میخورد، از همهجا به گوش میرسید. سرانجام کامیونها یکی پس از دیگری پشت سر هم ایستادند و بچههای گردان، یکی یکی از ماشین پایین پریدند.
صدای شلیک گلولهها بود و برق شهابگونهي آنها که از بالای سر نیروها میگذشت و گاهگاهی هم خمپارهي منوری در دل تاریک آسمان روشن میشد. بچهها صورتها را به هم چسبانده، با یکدیگر خداحافظی میکردند. چه میگفتند؛ قلم قدرت بازنویسی آن را ندارد. آنها از کامیون که پیاده شدند، در یک ستون به پیش رفتند و لحظاتی بعد، پشت خاکریزی دراز کشیدند.»(16)
در ساعت بیست و یک و سی دقیقهي شامگاه شنبه اول خرداد، نیروهای فداکار واحد تخریب تیپ 27 به فرماندهی جعفر جهروتیزاده، از نقطهي رهایی به سوی دژ دشمن حرکت کردند تا مأموریت خطیر گشودن گذرگاه در میدان مین، برای گردانهای عملکننده را در زیر آتش شدید دشمن آغاز کنند.
جهروتيزاده؛ فرماندهي واحد تخريب تيپ 27، پيرامون اين مأموريت شبانه ميگويد:
«... يك هفته قبل از شروع مرحلهي آخر عمليات اليبيت المقدس، حاج محمود شهبازي؛ فرماندهي محور عملياتي سلمان، بنده را احضار كرد و گفت: ببين برادر جعفر؛ ما براي مرحلهي بعدي عمليات حداقل 20 نفر نيروي تخريبچي ميخواهيم. گفتم: حاجي، بيشتر نيروهاي من طي مراحل اول تا سوم عمليات شهيد و مجروح شدهاند و من الآن اين تعداد نيرو در اختيار ندارم. در جوابم گفت: برو از داخل گردانها نيروهايي را كه لازم داري انتخاب كن و به آنها آموزش بده. خلاصه من رفتم و آن تعداد نيرويي را كه لازم داشتم، ضمن رايزني با فرماندهان گردانها، از بين نيروهاي آنها انتخاب كردم. ما يك هفته به اين بچهها آموزش تخريب داديم و شب شروع مرحلهي پاياني عمليات، آنها را در بين گردانهاي عملكننده تقسيم كرديم. خودم روي اين تقسيم نفرات نظارت داشتم. چون محور عملياتي نصرـ2 در اين مرحله، سمت شلمچه و نهر خيّن بود و اين منطقه هم توسط دشمن به شدت مينريزي شده بود، به همين دليل تخريبچيها را به خوبي توجيه كردم كه حتماً با دقت و ظرافت آن مينها را خنثي كنند تا خداي ناكرده مشكلي براي عبور نيروها پيش نيايد. شب حمله هم، به محض تاريكي هوا، هشت گردان عملياتي، در قالب دو محور عملياتي محرم و سلمان و در حالي كه نيروهاي تخريبچي در سرِ ستون قرار گرفته بودند، آمادهي حركت به سمت مواضع دشمن شدند. خود من هم ماندم تا تيم 4 نفرهي مأمور به انهدام پل روي نهر خيّن را ساماندهي كنم.»(17)
حسين همداني كه خود آن شب در مقرهاي فرماندهي محورهاي سلمان و محرم حضور داشته، پيرامون مشاهدات خود در آن لحظات و همچنين نحوهي تقسيم محورها و يافتن گذرگاه به سمت سيلبند عرايض ميگويد:
«... درست دقايقي مانده به شروع عمليات، حاج محمود شهبازي گفت: بهتر است بروي به سنگر همت و سري هم به او بزني. مرا سپرد به دست اسماعيل شكريموحد و او با وانت بنده را از سنگر حاج محمود آورد به محل سنگر فرماندهي محرم.
آنجا حاج همت را دیدم و ایشان خیلی به ما اظهار محبت کرد. فضای داخل این قرارگاه، به شلوغی لانهی زنبور بود و حاج همت، پشت سر هم داشت از یک طرف با حسن باقری، و از طرف دیگر با حاج محمود شهبازی و گردانهای تحت امر محور عملیاتی محرم تماس میگرفت.
فرماندهي محور سلمان، کماکان حاج محمود شهبازی بود و مأموریتِ گردانهای این محور در آن شب، تک به سمت نهر خَیِّن و تصرف منطقهی حدفاصلِ خَیِّن تا اروندرود بود. محور محرم هم، تحت فرماندهی حاج همت، مأموریت داشت که گردانهای خودش را برساند به جادهی مرزی شلمچه ـ خرمشهر، و آنجا در امتداد مرز پدافند کند. به این ترتیب، راه فرار دشمن از خرمشهر به داخل خاک عراق، بسته میشد. این خیزِ آخرِ ما در قرارگاه فرعی نصرـ2، برای آزادسازی خرمشهر به شمار میرفت. بزرگترین مانع بر سر راه گردانهای هر دو محور عملیاتی سلمان و محرم، سیلبندِ دوازده کیلومتری شرقی ـ غربی عرایض، در غرب جادهی آسفالت اهواز ـ خرمشهر بود. براساس طرح مانور مرحلهی پایانی عملیات اِلیبیتالمقدس، نیروهای نصرـ2 بایستی عمود بر این سیلبند، از شمال به سمت جنوب تک میکردند و ضمن عبور از سیلبند، با تانکهای تیپ 22 زرهی ارتش عراق که پشت سیلبند پدافند میکرد، درگیر میشدند و بعد از انهدام این تیپ، تک را در دو محور، به سمت خَیِّن ـ اروندرود و جادهی شلمچه ـ خرمشهر ادامه میدادند.
ارتش عراق، زمینِ جلوی سیلبند عرایض را، با مینگذاری متراکم، مسلح کرده بود و روی خود سیلبند هم، به فاصلهی تقریبی هر پانصد متر، یک توپ ضدهوایی چهار لول شیلیکا گذاشته بودند که سر این توپها را پایین آورده و با آنها، بیوقفه رو به سمتِ تکِ بچههای ما، آتشِ درو اجراء میکردند. برای عبور از آن زمین مسلح و رسیدن به سیلبند، نیاز به پیدا کردن راهکار داشتیم و این مأموریتِ به شدت خطرناک و تقریباً ناممکن را، بچههای واحد اطلاعات تیپ ما؛ یعنی سعید قاسمی و بهرام میثمی به عهده گرفتند و سمت چپ آن میدان مین، یک راهکار بسیار باریکی پیدا کردند، که همان شب، گردانهای ما، باید از همانجا عبور میکردند و میزدند به سیلبند عرایض و تجمع آن تانکهای تیپ 22 زرهی دشمن در پشت این سیلبند.
این مطالب را، آن شب بنده از حاج همت و سایر حضار در قرارگاه نصرـ2 شنیدم.»(18)
ـ تهاجم با نام رمز يا محمدبنعبدالله(صلياللهعليهوآلهوسلم)
در پشت خاکریز مشرف بر سيلبند عرايض؛ گردانهای میثم، حمزه و حبیببنمظاهر که زودتر از دیگر گردانها به نقطهي رهایی رسیده بودند، چشمانتظار پایان موفقیتآمیز کار دشوار نیروهای تخریب بودند. منطقه به شدت در زیر آتش خمپاره و گلولههای کاتیوشای سپاه سوم ارتش عراق قرار داشت و جای جایِ آسمان نيمه مهتابي آن شب، هر لحظه با پرتاب دستههاي انبوه گلولههاي منوري که نیروهای دشمن شلیک میکردند، مثل روز روشن میشد.
کمی آنسوتر، محمدابراهيم همت در کنار جیپ فرماندهی، بیتابانه منتظر بازگشت نیروهای تخریبچی بود. در همین اثنا، محمود شهبازی، سوار بر موتورسیکلت 125 سرخرنگ خویش از گرد راه رسید و آخرین رایزنیهای لازم را با همت به عمل آورد. به تدریج دیگر گردانهای تیپ نیز خود را به خاکریز نقطهي رهایی میرساندند. حوالی ساعت بیست و دو و پانزده دقیقه، عناصر تخریب، سرخوش از انجام موفقیتآمیز مأموریت خویش و گشودن گذرگاهی مناسب تا سیلبند عرایض، به نقطهي رهایی بازگشتند. حال، زمان حرکت گردانها از نقطهي رهایی فرا رسیده بود.
بدين ترتيب در ساعت بيست و دو و سي دقيقهي شامگاه شنبه اول خرداد 1361، مرحلهي پاياني عمليات اليبيتالمقدس با رمز مقدس "يا محمدبنعبدالله(صلياللهعليهوآلهوسلم)" و با هدف محاصره و آزادسازي خرمشهر آغاز شد.
باقر سيلواري؛ معاون اول گردان مسلمبنعقيل كه در شب مرحلهي پاياني عمليات، به عنوان كادر اطلاعات عمليات به همراه رزمندگان گردان خط شکنِ عمارياسر راهي منطقهي نبرد شده بود، ميگويد:
«... قبل از شروع حركتِ گردان، حاج احمد متوسليان با هدف آخرین توجیه، آمد سراغمان و گفت: برادرهايي كه به عنوان كادر اطلاعات، همراه گردانهای خطشکن هستند، توجه داشته باشند كه وظيفهشان فقط هدايت نيروها به سمت هدف است و اصلاً اجازهي جنگيدن ندارند.
گردان عمار كه از مجموعه گردانهاي تابع محور عملياتي محرم به فرماندهي حاج همت بود، آن شب به قصد محاصرهي خرمشهر از ميان معبري كه نيروهاي تخريب ايجاد كرده بودند، به سمت دژ شلمچه در امتداد نوار مرزي شمالي ـ جنوبي پيشروي كرد. در ميانهي راه، يك موضع توپ شيليكا عراقي از روي خاكريز سيلبند راه پيشروي نيروهاي ما را سد كرده بود. هرطوري بود از آن سد آتش دشمن عبور كرديم.
خط اول عراقيها را هم پشت سر گذاشتيم و به سمت مواضع اصلي آنها، سمت محور شلمچه پيش رفتيم. عراقيها مقاومت چنداني از خودشان نشان ندادند و ما تقريباً بدون دردسر به جادهي شلمچه ـ خرمشهر رسيديم. آنجا تعدادي از نيروها سمت شانهي شمالي جاده مستقر شدند و تعدادي ديگر هم در شانهي جنوبي استقرار پيدا كردند. فرماندهان گروهانها تلاش ميكردند تا سر و ساماني به وضعيت استقرار نيروها بدهند. در همان لحظه من ديدم كه دو تا جيپ فرماندهي به همراه چهار نفربر آيفاي عراقي پر از نيرو، از سمت مرز شلمچه به طرف خرمشهر در حال حركت هستند. با چند تا از بچهها پريديم وسط جاده و ضمن سد كردن راه عبور اين خودروها، نيروهايش را خلع سلاح كرديم. نيروهاي دشمن اصلاً به مخيلهاشان هم خطور نميكرد كه بچههاي ما، تا آنجا رسيده باشند.
در آن تاريكي شب من متوجه شدم كه يكي از اسراي دشمن كه خيلي هيكلي بود در حال فرار به سمت نخلستانها است. با يكي دو نفر از بچهها رفتيم و او را دستگير كرديم. او فرماندهي آن نيروهاي عراقي بود. خواستيم او را تخليهي اطلاعاتي بكنيم كه ديديم حرف نميزند. دليلش را جويا شديم، گفت: من يك فرمانده هستم، بايد يك نفر فرمانده بيايد تا با من صحبت كند، من با شما حرف نميزنم. فهميديم جر و بحث با اين آقا بيفايده است؛ اين شد كه او را با يك موتور به عقب منتقل كرديم.»(19)
در حالي كه نيروهاي خطشکن قرارگاه فرعی نصرـ2 در شرايط بسيار سخت، ضمن عبور از ميادين وسيع مين و مواجهه با آتشبارهاي دشمن همچنان پيش ميرفتند و لحظه به لحظه خود را به حد نهايي عمليات نزديكتر ميكردند، سكوت راديويي ناگهانی فرماندهي محور عملياتي سلمان؛ موجب نگراني ردههاي همجوار وي شده بود. در لحظاتي كه نيروهاي عملكننده نياز به دريافت رهنمودها و تشويقهاي شهبازي براي استمرار پيشروي از پشت بيسيم داشتند، سكوت عجیبی بر ارتباط راديويي فرماندهي محور سلمان با گردانهاي تحت امر آن، حاكم شده بود. اما به راستي چه اتفاقي افتاده بود؟
جعفر جهروتيزاده؛ فرماندهي واحد تخريب تيپ 27 در توصيف آن لحظات معمايي گفته است:
«... شب يكم به دوم خرداد 1361 طبق دستور حاج احمد متوسليان، تعدادي نيرو در اختيار من گذاشته شد تا در صورت مقاومت دشمن در هر يك از دو محور عملياتي تحت امر قرارگاه فرعی نصرـ2، بتوانيم از اين نيروها براي شكستن خط استفاده كنيم.
حالا به قول آدمهاي معقول؛ عقربههاي ساعت، يكِ بامدادِ يكشنبه دوم خرداد 1361 را نشان ميداد كه از طريق مكالمات بيسيم، صداي حاج محمود شهبازي را ميشنيدم كه به فرماندهان گردانهاي عملكننده، دستور پيشروي و محاصرهي خط دشمن را ميداد. صحبتهايش روحيهبخش و اميدآفرين بود. مدام با آيات و احاديثي كه پشت بيسيم قرائت ميكرد، نيروها را تشويق به مقاومت ميكرد. در آن شرايطي كه دشمن ديوانهوار از طريق توپهاي ضدهوايي مستقر بر روي سيلبند عرايض كل مسيرهاي عبوري نيروهاي ما را زير آتش درو گرفته بود، تنها چيزي كه باعث ميشد تا همچنان پيش برويم و از دشمن نهراسيم، همين رجزخوانيهاي باشكوه حاج محمود شهبازي از پشت بيسيم فرماندهي محور سلمان بود.
وضعيت عمليات به مرحلهاي رسيده بود كه حاج محمود ترجيح داد تا هدايت نيروها را مستقيماً و از طريق حضور در صحنهي نبرد ادامه بدهد. ساعت يك يا دو بامداد دوم خرداد 1361 بود، من در فاصلهي كوتاهي با سنگر حاج محمود در حال حركت بودم كه اول صداي انفجار یک موشک كاتيوشا را شنيدم. بعد از اينكه گرد و غبار ناشي از اين شليك دشمن فرو نشست، ديدم يكي از بچهها به سر و صورت خودش ميزند و با فرياد ميگويد:
اي واي؛ برادر شهبازي شهيد شد!
برگشتم به سمت حاج محمود، ديدم به پهلو، روي زمين افتاده و حركتي نميكند، یک لحظه خواستم بروم و جسد گرم او را در آغوش بگيرم، اما... خيلي زود يادم آمد كه به دستور حاج احمد، بنده مسؤوليت تعدادي از نيروهاي ويژه را برعهده دارم كه وظيفهي آنها در اين عمليات، با ديگر نيروها متفاوت است. اين شد كه برگشتم پيش آن بچهها و حركت خودمان را به سمت نهر خيّن ادامه داديم.»(20)
حسين همداني، از مشروح جريان شهادت مهندس محمود شهبازي؛ فرماندهي محور عملياتي سلمان قرارگاه فرعی نصرـ2 در نخستين لحظات آغاز مرحلهي پاياني نبرد اليبيتالمقدس اينگونه روايت كرده است:
«... آن شب، قدری که از حضورم در قرارگاه نصرـ2 و در كنار حاج همت گذشت، حوصلهام عجیب سررفت. آنجا، هر کسی به کاری مشغول بود؛ الّا من، که گوشهای نشسته بودم و تماشاچی صرف محسوب میشدم. خواستم برگردم پیش حاج محمود شهبازی، که حاج همت مانع شد و گفت: تو، این وقتِ شب، داری کجا میروی؟ همینجا، پهلوی ما بمان دیگر. گفتم: باباجان، من که اینجا کاری ندارم؛ یک سر میروم پیش محمود. گفت: حاج شهبازی الآن درگیر هدایت گردانهای خودش شده، بهتر است دور و بَرِ او، بیخود شلوغ نباشد. در ثانی؛ من اینجا دست تنها هستم. بمان که اگر لازم شد، در کار هدایت رادیویی گردانهای محور ما، کمک حالِ من باشی.
این شد که با اصرار حاج همت، گیر کردم و آنجا ماندم... که ای کاش نمیماندم.
ساعت از دوازده شب هم گذشته بود و وارد دقایق اولیهی یکشنبه، دوم خرداد 1361 شده بودیم. من پیش حاج همت، در مقر نصرـ2 مانده بودم و آقای محمودزاده، در همان مقر جلویی فرماندهي محور عملياتي سلمان، پیش حاج محمود شهبازی بود. حاج محمود، در همان دقایق اولیهی دوم خرداد، در خط شهید شد. خودم از لحظهای دچار شک و ابهام شدم، که دیدم روی شبکهی مخابراتی مرکز پیام نصرـ2، هیچ صدایی از حاج محمود شنیده نمیشود. عمدهی مکالمات آن محور را، یا مسعود نیکبخت با فرمانده گردانهای محور سلمان انجام میداد، یا آقای محمودزاده. قدری که گذشت، حاج همت هم دلشوره پیدا کرد و گفت: عجیب است، حاج شهبازی با ما تماسی ندارد. من میروم ببینم کجا رفته. از مقر نصرـ2 رفت سمت سنگر آقای شهبازی. دقایقی بعد که برگشت، دیدم با یک شتاب عجیبی از کنار من گذشت، رفت پای بیسیم و پشت به من، گوشی به دست، مشغول مکالمه با گردانهای محور محرم شد.
فکر میکنم وقتی به آنجا رفت، از شهادت محمود مطلع شد، منتها در مراجعت، چون دلاش رضا نمیداد مرا در جریان بگذارد، دوید پشت بیسیم، که هم سَرِ خودش را گرم کند، هم من برای سینجیم کردن او دربارهی حاج محمود، مجالی پیدا نکنم. به رغم این اوصاف، آن غبار کدورتی که چهرهی حاج همت را پوشانده بود و صدایش که قدری میلرزید، نشان میداد باید اتفاقی افتاده باشد.
به طور قطعی به شما میگویم؛ آن شب حاج محمود رفته بود بیرون سنگر خودش، یکی از زخمیهای جامانده از ستون نیروهای گردان مسلم را که مدام از درد ناله میکرد، به عقب بیاورد، که موشک کاتیوشای دشمن کنار او به زمین اصابت کرد و درجا شهید شد. افراد حاضر در آن سنگر؛ به استثناء آقایان محمودزاده و نیکبخت، همگی بعدها شهید شدند. فریدون عیوضی شهید شد، اسماعیل شکریموحد شهید شد. سعید بادامی هم، آن شب عقب بود و در آنجا حضور نداشت.
دست آخر، دیدم آقای محمودزاده، وارد قرارگاه نصرـ2 شد. خیلی فرسوده به نظر میرسید. مرا صدا زد و گفت: بیا برویم سنگر بغلدستی، لازم است مطلبی را به تو بگویم. به زحمت از جا بلند شدم، عصاها را زدم زیر بغل و دنبال ایشان، رفتم داخل سنگری که مجاور سنگر حاج همت واقع شده بود. گفتم: در خدمتایم.
... او داشت همینطور مقدمهچینی میکرد که یک لحظه، حرفاش را بریدم و گفتم: برادر محمودزاده، برای شهبازی اتفاقی افتاده؟ قدری مکث کرد و گفت: انگار مجروح شده. با خودم گفتم، اگر محمود زخمی شده بود که دیگر دادنِ خبرِ آن، به این همه مقدمهچینی نیاز نداشت. یک کلام، توی همان سنگر حاج همت، این آقا میگفت محمود مجروح شده و خلاص. این شد که گفتم: برادر محمودزاده، بگذار خیال تو را راحت کنم. سرشب که نماز مغرب و عشاء را با شهبازی خواندم، قشنگ مشخص بود او دیگر اینجایی نیست. تمام وجودش رفته بود آنطرف پرده. من این مطلب را همان لحظات، با چشم خودم دیدم. پس اینقدر خودت را عذاب نده، اگر شهید شده، راحت باش و همین را به من بگو. او گفت: بله؛ محمود شهید شده. پرسیدم: چطوری؟ گفت: کنار سنگرش، بر اثر انفجار کاتیوشا؛ در دَم به شهادت رسید. گفتم: الآن جسدش کجا است؟ گفت: تا چند دقیقه پیش، جسد را پتوپیچ، گذاشته بودیم داخل سنگرش. بچههای امدادگر که آمدند، گفتیم سریع و بیسروصدا، آن را به عقب تخلیه کنند.»(21)
بدینترتیب، روح پاک دانشجوی مسلمان پیرو خط امام، فرماندهي محبوب سپاه استان همدان و سردار اسطورهاي محور عملياتي سلمان از تيپ 27 محمدرسولالله(صلياللهعليهوآلهوسلم)، مهندس محمود شهبازیدستجردی با چشمانی دوخته شده به گلدستههای مسجد جامع خرمشهر، به آسمانها پر کشید و جسم مطهرش در کنار خاکریز جبههي خیّن، آرام گرفت.
تو گويي صدای پرشور او همچنان در نخلستانهای خیّن طنینانداز بود که رزمندگان را مخاطب قرار میداد و میگفت: ... بتازید... پیش بروید... امیرالمؤمنین(عليهالسلام) با شما است... امیرالمؤمنین(عليهالسلام) یاور شما است... باکی نداشته باشید... ما اصلمان بر شهادت است و برای شهادت آمدهایم؛ پس به پیش.
هرچند پیکر شهید شهبازی در کنار جادهای که به خرمشهر منتهی میشد، غریب و ناشناس بر خاک تفتیدهي خیّن غنوده بود، اما رزمندگان تحت فرمان او، برای تحقق آرمان مقدس سردار شهیدشان و رهایی خرمشهر مظلوم، کماکان به پیش میتاختند.
احمد متوسلیان در توصیف اين همرزم عارف و رشید خود گفته است:
«... برادر عزیزمان، شهید شهبازی، دانشجوی سال چهارم دانشگاه علم و صنعت تهران بود و رشتهي صنایع میخواند. مسئول سپاه استان همدان و فرماندهي جبههي قراویز؛ در منطقهي سرپل ذهاب بود. ایشان از اول جنگ در تمام سلسله عملیاتی که در جبههي غرب علیه ارتش عراق انجام میشد، حضور داشت و به جای اینکه توی دفتر فرماندهی سپاه استان بنشیند و پشت میزهای آنچنانی خودش را گم کند ـ چنانکه متأسفانه بعضیها خودشان را گم کردند ـ همیشه در جبهه بود و در حال جنگ؛ تا آنوقت که ما ایشان را برای تأسیس تیپمان از سپاه درخواست کردیم.
البته آشنایی بیشتر ما با هم، برمیگردد به سفر مشترک ما به حج و زیارت خانهي خدا. بعد هم اگر خوب به یاد داشته باشم، حین طواف به دور خانهي خدا بود که بنده، حاجآقا همت و ایشان، با هم وعده گذاشتیم و عهد کردیم که با هم کار کنیم. وقتی که میخواستیم از غرب به جنوب بیاییم، از ایشان هم دعوت کردیم و ایشان هم به خوزستان آمد. در عملیات فتحِمبین شرکت فعال داشت؛ چنانکه در همین عملیات [الیبیتالمقدس] هم حضور داشت. در عملیات فتحِمبین، معاونت تیپ را بر عهده داشت و در این عملیات هم مسؤولیت محور تیپ ما را عهدهدار بود که در مرحلهي آخر عملیات، به شهادت رسید.»(22)
در پي شهادت محمود شهبازي؛ فرماندهي محور عملياتي سلمان، بنا به تدبير فرماندهي تيپ 27، همت مسؤوليت فرماندهي اين محور را به عهده گرفت و احمد متوسليان به رغم وضعيت نامناسب جسمي خود ـ ناشي از جراحت در مرحلهي دوم عمليات ـ مسؤوليت ادارهي قرارگاه تاكتيكي نصرـ2 و هدايت محور عملياتي محرم به سمت شلمچه را، شخصاً به عهده گرفت. اين در حالي بود كه انعكاس خبر شهادت شهبازي، اثر نامطلوبي بر روحيهي رزمندگان محور عملياتي سلمان تيپ 27، بهخصوص کادرها و رزمندگان اعزامي از استان همدان به این یگان داشته است.
باقر سيلواري؛ كادر اطلاعات گردان عمار ياسر در اين باره گفته است:
«... حوالي ظهر روز يكشنبه دوم خرداد 1361، گردان عمار به همراه ديگر واحدهاي تيپ 27 با نفوذ به قلب مواضع دشمن در محور عملياتي جادهي خرمشهر ـ شلمچه توانستند، راه فرار نيروهاي بعثي مستقر در داخل خرمشهر را مسدود كنند.
در صورتي كه ما ميتوانستيم در مقابل پاتكهاي دشمن مقاومت كنيم، پيروزي ايران قطعي به نظر ميرسيد و نيروهاي عراقي مستقر در خرمشهر راهي جز تسليم شدن نداشتند. هر چند كسب اين پيروزي ميتوانست، تمامي خستگي و مشكلات عمليات را از ذهن من پاك كند، اما نميدانم چرا در آن لحظات، دلشورهي عجيبي تمام وجودم را پر كرده بود. احساس ميكردم، هر آن خبر بدي به من ميرسد. ضمن اينكه سكوت راديويي چندین ساعتهی حاج محمود شهبازي در مكالمات بيسيمي، پاك كلافهام كرده بود. با خودم ميگفتم، حاج محمودي كه مدام پشت بيسيم حرف ميزد و به نيروها روحيه ميداد، چرا اينقدر ساكت شده؟ تا اينكه آن خبر كمرشكن را از طريق يكي از بچههاي همدان شنيدم. او در حالي كه بغض كرده بود و توان حرف زدن نداشت، گفت: ديدي باقر؟ يتيم شديم!
گفتم: از چي داري حرف ميزني؟
گفت: حاج محمود! حاج محمود شهيد شده.
ديگر متوجه بقيهي حرفهايش نشدم، گويي دنيا روي سرم آوار شد. سريع خودم را رساندم به برادر حسين همداني تا از ايشان كسب تكليف كنم.
يك لحظههايي در زندگي انسان اتفاق ميافتد كه به هيچ وجه نميشود آن را براي كسي بازگو كرد. قضيهي شهادت حاج محمود شهبازي هم از آن دست قضايا است. آمدم پيش برادر همداني. ديدم، يكي ميخواهد به ايشان روحيه بدهد. اصلاً انگار روح در بدن نداشت، صورتش مثل گچ سفيد شده بود و دائم اشك ميريخت. حداقل ما بچههاي همدان، از رابطهي حاجآقا شهبازي با برادر همداني اطلاع داشتيم و ميدانستيم اينها از برادر به همديگر نزديكتر بودند. پس ديدن آن صحنهها، زياد برايمان عجيب نبود و انتظار اين واكنشها را داشتيم.
با اينكه اهدافِ عمليات، گرفته شده و پيروزي بزرگي به دست آمده بود، اما شهادت حاج محمود شهبازي، روحيهي همه را به هم ريخته بود. از حاج احمد متوسليان گرفته تا حاج همت، از حاج حسين همداني گرفته تا كلّ نيروهاي تيپ؛ بهخصوص بچههاي اعزامی سپاه استان همدان، كه حالا عجيب احساس يتيمي ميكردند.
حوالي غروب روز دوم خرداد، دوباره برگشتم خط، پيش نيروهاي گردان عمار.»(23)
ـ تسخير گلوگاه
فرماندهان ارتش بحرانزدهی صدام حسین، با اطلاع و احساس خطر از وضعيت پيش آمده، بر آن شدند تا ضمن انجام پاتكهاي متوالي، مواضع از دست رفتهي خود را دوباره بازپس بگيرند. در همين راستا، سرلشكر زرهي ستاد صلاح قاضي؛ فرماندهي سپاه سوم دشمن و ژنرالهاي تحت امر وي، تمام تلاش خود را به كار ميبستند تا پل ارتباطي اروندرود به داخل خاك عراق را حفظ كنند. آنها به خوبي ميدانستند كه تصرف همين پل استراتژيك توسط ایرانیان، به معناي تكميل قطعي محاصرهي خرمشهر است. بر اين اساس فرماندهان ارشد عراقي پس از جمعبندي آخرين تحولات عرصهي نبرد، به اين نتيجه رسيدند كه با توجه به رخنهي نيروهاي ايراني به دروازههاي شمالي خرمشهر، انسداد كامل جناح شرقي شهر، و در نهايت، حضور قدرتمندانهي آنان در غرب خرمشهر و روي جادهي آسفالت خرمشهر ـ شلمچه، قطعاً ايرانيان صبح روز بعد (سوم خرداد 1361) به داخل خرمشهر سرازير خواهند شد. براي جلوگيري از وقوع چنين حادثهاي، عصر روز يكشنبه بیست و سوم ماه مه 1982 مصادف با دوم خرداد 1361، سرهنگ ستاد خميس مخيلف؛ فرماندهي محور خرمشهر در سپاه سوم كه پس از مجروحيت شديد سرهنگ احمد زيدان به اين مسؤوليت منصوب شده بود، اوامر سرلشكر ستاد صلاح قاضي؛ فرماندهي سپاه سوم را، بدين شرح به نيروهاي تابعه ابلاغ كرد:
«... محاصره را شكسته، دست به دست ستون پياده ـ مكانيزهي در حال پيشروي از طريق دهكدهي وليعصر بدهيد. شكستن محاصره، از سمت چپ جادهي محمّره ـ الشلامجه [خرمشهر ـ شلمچه] صورت ميگيرد.»
به رغم تمامي اين تمهيدات، مقاومت نيروهاي دشمن، به ويژه در محور پل نو به منظور باز نگه داشتن عقبهي نيروهاي خود، نتيجهاي در بر نداشته و در پي شكست خفتبار آخرين پاتك تيپ 10 زرهي دشمن به مواضع نیروهای سبک اسلحهی تيپ 27 بر روي جادهي مرزي شلمچه به خرمشهر که منجر به انهدام 75 دستگاه تانک مدرن تیـ72 از مجموع 280 دستگاه تانک این تیپ نور چشمی صدام و هلاکت هر سه فرمانده گردانهای آن شد، همه چيز براي آزادسازي خرمشهر مهيا ميشود.
سرتيپ 2 ستاد سعيد پورداراب؛ در كتاب ارزشمند خود موسوم به؛ "قرارگاه عملیاتی نصر در عمليات بيتالمقدس"، لحظات پاياني روز يكشنبه دوم خرداد 1361 را اينگونه ثبت كرده است:
«... دشمن در منطقهي شلمچه و خيّن و ساحل اروند، مقاومت و تلاش بيش از حدي نشان ميداد؛ زيرا گلوگاه او در اين منطقه بود و در سطح گستردهاي اقدام به اجراي آتش و تحركات و پاتكهاي متوالي مينمود. قرارگاه عملياتي نصر براي بررسي وضعيت و مشخص شدن وضع يگانها، سرهنگ سالاركيا؛ افسر عمليات خود را در ساعت 14:00 روز دوم خرداد 61 به يگانهاي درگير اعزام کرد، تا هماهنگي و اقدامات لازم را در منطقه، بهخصوص در منطقهي قرارگاه فرعی نصرـ2 به عمل آورد.
از ساعت 15:00 تا 19:30 یکشنبه دوم خرداد، جابهجايي و فعاليت تانكهاي دشمن از مقابل نيروهاي قرارگاه فرعي نصرـ1 در كنار خاكريز دژ مرزي عراق به سمت جنوب و شلمچه گزارش میشد و بيشترين درگيري در منطقهي شلمچه و نهر خيّن ادامه داشت. و نصرـ2 و نصرـ3 نیز، در مقابل فشار دشمن پايداري نموده و تلاش مينمودند مواضع متصرفهي خود را حفظ كنند.
در مجموع، در پايان روز دوم خرداد 61، قرارگاه فرعي نصرـ3 هدفهاي خود را تأمين كرده و جادهي آسفالتهي خرمشهر ـ شلمچه را در منطقهي محول، تصرف و تحكيم موضع نمود و خاكريزهاي هلالي شكل جنوب جاده را نيز، به تصرف خود درآورد. رزمندگان قرارگاه فرعي نصرـ2 پس از عبور از جادهي آسفالت خرمشهر ـ شلمچه، به حوالي نهر خيّن رسيدند و با اجراي آتش، عملاً پل دشمن بر روي شطالعرب را غيرقابل استفاده نمودند. لذا، لازم بود عمليات براي تأمين كامل هدفها در منطقهي نصرـ2 ادامه يابد. در ساعت 19:35 شامگاه يكشنبه دوم خرداد، قرارگاه عملياتي نصر به قرارگاه عملياتي آبادان ابلاغ نمود كه با استفاده از توپهاي 23م.م پدافند هوايي و استقرار در محل مناسب در ساحل اروندرود، نسبت به انهدام قايقهاي حامل نفرات عراقي كه مبادرت به فرار از خرمشهر مينمايند، اقدام كند.
در ساعت 21:15 شامگاه دوم خرداد، قرارگاه نصر به قرارگاه عملياتي آبادان ابلاغ نمود سريعاً ظرف همان شب، با استفاده از قايق، يك سرپل در منطقهي خرمشهر ايجاد و سپس يك پل شناور زده شود و با كليهي نيروها؛ اعم از ارتشي، ژاندارمري، سپاهي و بسيجي، نسبت به انهدام مواضع و دستگيري نيروهاي باقي ماندهي دشمن اقدام نمايد.
قرارگاه عملياتي نصر در تاريخ دوم خرداد 1361 موفق گرديد با تصرف شلمچه و جادهي آسفالتهي شلمچه به طرف خرمشهر و رسيدن به نزديك نهر خيّن، عملاً خرمشهر را محاصره و راه پشتيباني نيروهاي عراقي مستقر در خرمشهر از طريق جادهي بصره ـ شلمچه ـ خرمشهر را قطع کند و پل دشمن روي اروند را با اجراي آتش توپخانه ببندد، اما وصول به اروندرود و انهدام پل دشمن بر روي آن ميسر نگرديد. لذا قرارگاه عملیاتی نصر، عمليات خود را از نخستين دقايق بامداد دوشنبه سوم خرداد 61 با اتكاء به واحدهاي تحت امر قرارگاه فرعي نصرـ2 (تیپ 27 سپاه و تیپ 2 لشکر 21 ارتش) ادامه داد.
در ساعت 00:35 دقيقهي بامداد دوشنبه، تحركاتي در مقابل قرارگاههاي فرعي نصرـ1 و نصرـ3 مشاهد شد كه بر روي آنان اجراي آتش گرديد و به نظر رسيد كه دشمن آماده ميشود از طريق شلمچه و جزيرهي بوارين پاتك نمايد، امّا به دنبال درگيري و اجراي آتش، قرارگاه فرعی نصرـ2 اعلام كرد كه عناصر دشمن قادر به مقاومت نبوده و در حال فرار هستند. بدين ترتيب بخشي از نهر خيّن نيز به تصرّف نصرـ2 (تیپ 27 سپاه و تیپ 2 لشکر 21 ارتش) درآمد و عملاً راه ارتباطي دشمن از اروند به داخل خاك عراق نیز، بسته شد.»(24)
سرتيپ دوم بازنشستهي ستاد، نصرتالله معينوزيري؛ از امیران دانشمند و صاحبنظر ارتش جمهوري اسلامي ايران، پيرامون مرحلهي آخر عمليات اليبيتالمقدس كه منجر به آزادسازي خرمشهر شد، گفته است:
«... در ساعت 3:45 دقيقهي بامداد روز يكشنبه دوم خرداد 1361 قرارگاه عملیاتی نصر به جادهي آسفالتهي خرمشهر ـ شلمچه رسيد. قرارگاه فرعی فجرـ3 هنوز به جاده نرسيده بود. از قرارگاه عملیاتی نصر، نصرـ2 به جادهي آسفالت رسيده بود، ولي نصرـ3 به علّت برخورد با ميدان مين متراكم توأم با مقاومت شديد دشمن، زمينگير شده بود. اين منطقه در حوالي شرق شلمچه قرار داشت و در واقع منطقهي مستحكم مواضع دشمن محسوب ميشد. در ساعت 4:30 دقيقهي بامداد روز دوم خرداد 61 نيروهاي دشمن تحت فشار شديد يگانهاي خودي به حوالي نهر خيّن عقب رانده شدند و ارتباط زميني نيروهاي عراقی مستقر در خرمشهر با نيروهاي مستقر در منطقهي شلمچه قطع شد و دشمن فقط روي جادهي خاكي حاشيهي نهر خيّن رفت و آمد ميكرد. در ساعت 6:15 دقيقهي روز یکشنبه دوم خرداد 61 قرارگاه عملیاتی فتح، خرمشهر را محاصره كرد.
قرارگاه فرعی فجرـ3 به پل نو رسيد و به طرف اروند پيشروي كرد. قرارگاه فرعی نصرـ2 در حال الحاق با قرارگاه فرعی نصرـ3 بود. نصرـ3 نيز جادهي دژهای مرزی را اشغال كرد و در جنوب جادهي آسفالت خرمشهر ـ شلمچه با دشمن به شدت درگير شد. در ساعت 2 بعدازظهر دوم خرداد، قرارگاه فرعی فجرـ3 به رودخانهي اروند رسيد و قرارگاه فتح نيز به سواحل اروندرود دسترسي پيدا كرد. به اين ترتيب، اين دو قرارگاه مأموريت واگذاري را با موفقيت انجام دادند. در اواخر روز دوم خرداد 61 قرارگاه مرکزی كربلا پس از بررسي آخرين وضعيت و موفقيت قرارگاههاي فجرـ3 و فتح در احاطهي كامل خرمشهر، مصمم به وارد كردن نيروهاي خودي به شهر و پاكسازي آن از وجود دشمن شد. لذا دستور اجراي آن را به يگانها صادر كرد.
در اين دستور به قرارگاه فرعی فجرـ3 دستور داده شد تيپ 33 المهدي را در اختيار قرارگاه فتح (تيپ 14 امام حسين(عليهالسلام) و تيپ 8 نجف اشرف) قرار داده و خود به پدافند از منطقهي محوله در كرانهي اروند ادامه دهد و به قرارگاه فتح (ياد شده) مأموريت ورود به خرمشهر و پاكسازي شهر از نيروهاي دشمن داده شد. ساعت 3 بامداد روز دوشنبه سوم خرداد 1361، يك دستگاه پل شناور "بي.ام.پي" به منطقهي مارد روانه شد و عناصري از تيپ 23 نوهد ارتش به آن سوي رودخانه وارد شدند. در تاريكي شب، تعدادي از افراد دشمن در خرمشهر، با استفاده از قايق و عبور از اروندرود اقدام به فرار كردند كه تعدادي از اين قايقها توسط تكاوران نيروي دريايي ایران، هدف قرار گرفته و سرنشينان آن غرق شدند.
در حالي كه يگانهاي قرارگاه فتح خود را براي ورود به خرمشهر و پاكسازي آن آماده ميكردند، نه تنها هيچگونه قرايني از پدافند و مقاومت شديد نيروهاي محاصره شده ديده نميشد، بلكه دستهدسته نيروهاي دشمن يا در حاشيهي غربي شهر خود را تسليم كرده و يا در شرق خرمشهر با عبور از پل مارد، تن به اسارت ميدادند. ساعت 11 صبح روز سوم خرداد 61 در حالي كه درگيري شديدي بين نيروهاي قرارگاه فرعی نصرـ2 و دشمن در شمال نهر خيّن جريان داشت و دشمن درصدد شكستن حلقهي محاصرهي خرمشهر بود، يگانهاي قرارگاه فتح از سمت غرب و خيابان كشتارگاه وارد شهر شدند. مقاومت دشمن بسيار ضعيف و تقريباً هيچ بود. فقط مقاومتي بسيار جزئي در ناحيهي گمرك خرمشهر در كنارهي اروندرود وجود داشت كه آن هم به سرعت منهدم شد. ساعت 12 نيروهاي ما از سه طرف شمال، شرق و غرب وارد شهر شدند. دشمن كه 24 ساعت در محاصرهي كامل قرار داشت، راهي جز اسارت و يا فرار و كشته شدن نداشت در نتیجه نیروهای روحیه باختهی سپاه سوم او، گروه گروه به اسارت درآمدند.»(25)
حسين همداني؛ جانشين محور عملياتي سلمان از قرارگاه فرعی نصرـ2 كه با پاي مجروح، مجدداً به منطقه آمده بود، پيرامون چگونگي حضور خود در خط گفته است:
«... بعد از نماز صبح روز دوشنبه سوم خرداد 61 آمدم بيرون سنگر محور عملياتي سلمان، ديدم كه گروه گروه از سربازان و افسران عراقي اسير شدهاند و نيروهاي ما در حال تخليهي آنها به عقبه هستند. در ميان اُسرا يك ژنرال عراقي كه درجهاش سرتيپ 2 بود را آورده بودند قرارگاه، پيش حاج همت.
اين فرماندهي عراقي پاچهي شلوارش تا بالای ران پاره شده بود و با يك سر و وضع بسيار زنندهاي وارد قرارگاه شد. همان لحظهاي كه اين افسر دشمن وارد سنگر شد، مجتبي صالحيپور كمپوتي باز كرد و آن را به همت داد تا بخورد. همت وقتي كمپوت را گرفت، ديد اين فرماندهي عراقي با يك ولعي دارد او را نگاه ميكند. اين شد كه كمپوت را نخورد و آن را به او داد. بعد هم دستور داد تا بيايند و او را بازجويي كنند تا معلوم شود از كدام يگان دشمن است و وضعيتشان چگونه است؟
با روشن شدن هوا، همينطور دسته دسته اُسراي عراقي به عقب منتقل ميشدند. نگران بچهها و وضعیت خط بودم. به همت گفتم: من ميروم جلو، تا ببينم وضعيت چطور است. همراه رضا مستجيري و يك بسيجي اهل ملاير، با يك وانت تويوتا كه رانندهاش خود مستجيري بود، راه افتاديم سمت خط. اما به جاي اينكه سمت محور تيپ 27 برويم، رفتيم سمت دروازهي ورودي شهر در جادهي اهواز ـ خرمشهر. جايي كه نيروهاي قرارگاه فتح با دشمن به شدت درگير بودند. همان لحظه سرهنگ صيادشيرازي را ديدم كه با يك اكيپ از خبرنگاران داخلي و خارجي آمده و ميخواهد آزادي خرمشهر را، رسماً اعلام كند. به محض اعلام اين خبر، علاوه بر رزمندهها تعداد زيادي از مردم عادي هم روانهي خرمشهر شدند.
البته خرمشهر هنوز پاكسازي نشده بود و نيروهاي پراكندهي عراقي به همه سمت شليك ميكردند. اما مردم بيتوجه به شليك دشمن در مدخل ورودي شهر همانجا، روي جاده، سجدهي شكر به جاي ميآوردند.
اكيپ سه نفرهي ما هم پس از ورود به خرمشهر، از سمت پل نو رفت به محوري كه گردانهاي تيپ ما در آنجا به شدّت با دشمن درگير بودند.
وقتي وارد محدودهي عملياتي قرارگاه فرعی نصرـ2 شديم، ديديم سنگر فرماندهي تيپ 27 داخل روستاي خيّن و در يكي از همان سنگرهاي فرماندهي متروکهی دشمن مستقر شده است.
داخل اين سنگر بر جای مانده از نیروهای اشغالگر صدامحسین، پر بود از لوازم منزل غارت شده از خانههاي اهالي شهر.»(26)
سرلشکر معدوم حسین کامل مجید؛ وزیر صنایع نظامی رژیم بعث و داماد صدام، پس از فرار از عراق، طی مصاحبهای مطبوعاتی در اردن، دربارهی وضعیت روحی و روانی "ارتشبد ستاد رفیق صدامحسین" در واپسین شبها و روزهای نبرد الیبیتالمقدس میگوید:
«... صدام شبانهروز گریه میکرد و پزشکان بهطور دایم به عیادت او میرفتند. هرگاه بیانیههای نظامی ارتش عراق مطلبی را دربارهی وضعیت خرمشهر اعلام میکردند، حال صدام بدتر میشد. هر زمان خبر بدی از اوضاع خرمشهر میشنید، از پزشک ویژهاش درخواست دستگاه سنجش فشار خون میکرد و مرتب به او آمپولهای مسکن تزریق میشد. صدام با صدای بلند فریاد میزد: آه... محمره [خرمشهر] از دست رفت. وای از دست این افسران بزدل! آنها مرا فریب دادند. بعد هم در حالی که شراب مینوشید، میگفت: ای محمره [خرمشهر]! به خدا سوگند، همهی این فرماندهان ترسو را خواهم کشت.»(27)
پینوشتها:
1ـ نوار ویدئویی جلسهي توجیه رزمندگان پیش از آغاز عملیات والفجر مقدماتی، بهمن 1361، چنانه؛ سپاه 11 قدر.
2ـ منظور، تیپ 33 المهدی به فرماندهی سردار سرتیپ علی فضلی است.
3ـ ر.ك به كتاب: ناگفتههای جنگ، خاطرات سپهبد شهيد علي صيادشيرازي، به اهتمام: احمد دهقان، صص 306ـ303.
4ـ نوار مصاحبهي اختصاصي با باقر سيلواري، همدان، ارديبهشت 1389.
5ـ برگرفته از نوار جلسهي توجیهی، صبح روز چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت 1361، سنگر فرماندهی قرارگاه فرعی نصرـ2.
6ـ نوار مصاحبه، دوشنبه دهم خرداد 1361، قرارگاه تاکتیکی تیپ 27 محمدرسولالله(صلياللهعليهوآلهوسلم).
7ـ نوار مصاحبهي اختصاصي با سعيد قاسمي، تهران، نوزدهم آبان 1375.
8ـ مصاحبه با غلامحسین افشردی (حسن باقری)، امید انقلاب، شماره 34، پانزده خرداد 1361.
9ـ نوار جلسهي جمعبندی عملیات الیبیتالمقدس، قرارگاه فرعی نصرـ2، دوشنبه دهم خرداد 1361.
10ـ نوار مصاحبه با سعيد قاسمي، تهران، نوزدهم آبان 1375.
11ـ نوار جلسه، قرارگاه فرعی نصرـ2، دهم خرداد 1361.
12ـ نوار مصاحبه با حسن باقری، قرارگاه عملیاتی نصر، منطقهي عملیاتی شلمچه، جمعه بیست و هشت خرداد 1361.
13ـ نوار مصاحبهي اختصاصي با علياكبر مختاران، همدان، ارديبهشت 1388.
14ـ ويژهنامهي حماسهنگاران، معاونت تبليغات و روابط عمومي بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاعمقدس، سوّم خرداد 1388.
15ـ مهتاب خيّن، خاطرات سردار سرتیپ حسین همدانی، به اهتمام: حسین بهزاد، فصل 19؛ خداحافظ برادر، صص 921ـ919.
16ـ مجلهي امید انقلاب، شمارهي 34، پانزدهم خرداد 1361.
17ـ نوار مصاحبهي اختصاصي با سردار سرتيپ 2 پاسدار جعفر جهروتيزاده، تهران، خرداد 1389.
18ـ مهتاب خيّن، فصل نوزدهم، صص 924ـ923 با اندكي تلخيص.
19ـ نوار مصاحبهي اختصاصي با باقر سيلواري، همدان، ارديبهشت 1389.
20ـ نوار مصاحبهي اختصاصي با سردار سرتيپ 2 پاسدار جعفر جهروتيزاده، تهران، خرداد 1389.
21ـ مهتاب خيّن، فصل نوزدهم، صص 926ـ925.
22ـ نوار مصاحبه، قرارگاه فرعی نصرـ2، روز دوشنبه ده خرداد 1361.
23ـ نوار مصاحبهي اختصاصي با باقر سيلواري، همدان، ارديبهشت 1389.
24ـ كتاب: قرارگاه نصر در عمليات اليبيتالمقدس، سردار 2 ستاد سعيد پورداراب، گروه معارف جنگ سپهبد شهيد علي صيّادشيرازي، نشر ايران سبز، چاپ اوّل 1380، صص 150ـ149.
25ـ روزنامهي ايران، سال پانزدهم، شمارهي 4219، دوشنبه چهارم خرداد 1388، صفحه 11.
26ـ نوار مصاحبهي اختصاصي با سردار سرتیپ حسين همداني، تهران، شهريور 1389.
27ـ روزنامهي السفیر، چاپ لبنان، مصاحبه با ژنرال حسین کامل المجید، بیست و نه ژانویه 1996، به نقل از دو هفتهنامهی کمان، سال دوم، شماره 22، ص 10، دهم تیر 1376.